جانشین فصل 1 پارت 5
سلام دوستان عزیز. امید واردم حالتون خوب باشه .من یه عذرخواهی بهتون بدهکارم بابت پارت قبلی . چون من داستانم رو توی word تایپ میکنم اشتباهی شده بود و یه تیکه رو دو بار تکرار کرده بودم . ولی دو تا پارت شده بود اگه آخرش رو هم خونده باشید . امروز هم بابت جبران اشتباهم میخوام دو تا پارت رو بزارم . بچه لطفا حمایت کنید از رمان باعث دلگرمی من میشه . راستی اسپویلی که توی پارت قبلی گفته بودم یادم نرفته امشب میزارم
خب بریم سراغ این پارت . بزنید روی ادامه مطلب ...
توی یه پیک نیک با مرینت بودم داشتم میخواستم حلقه ای که برای ازدواج براش گرفته بودم رو دستش کنم
- مرینت
- بله ؟
- ببین , ام ... من...
- اون چیزی که برام گرفتی چیه ؟
- پس خبر داشتی ؟
- ام .. بخشید دیگه آخه داشتم از فضولی میمردم !
- اشکالی نداره . این برای توعه . فقط میخوام تا آخر عمر کنارم باشی
- من تا آخرم عمر کنارتم
تا این حرف ها رو میزد من داشتم حلقه رو تو انگشتش مینداختم که یهو دیگه انگشتی وجود نداشت , ماریا جلوی چشام تبدیل به پودر شد و رفت به باد . شوک عظیمی بهم وارد شده بود . اصلا نمیدونستم قضیه چیه ؟ حسابی تو این فکر بودم که نکنه ...
ما شکست خورده بودیم , دست تانوس به همه سنگ ها رسیده بود و نصف موجودات هستی رو محو کرده بود . اون لحظه توی شوک عظیمی بودم و نمیدوستم واقعا باید چی کار کنم .
حدود 5 ماه بی خبری از اینکه استارک بعد از جنگ با تانوس هنوز زندست یا نه من حسابی افسرده شده بودم . بهترین دختر توی زندگیم ناپدید شده بود , جلوی چشمام , هیچ خبری از بهترین دوست و بهترین رفیق زندگیم نداشتم که اون روز ...
اون روز که بازم بی هدف از روی تخت خواب بودم شنیدم هی داره صدای نوتفیکشن میاد . چون صدای خاصی بود یه لحظه فکر کردم که چه خبره ؟ اولش خیال کردم حتما گوشیم هنگ کرده که بعد از چند لحظه ...
بعد از چند لحظه ترتیب صدا تغیر کرد , به طوری که صدای نوتفیکیشن ها شبیه به صدای شارژ شدن دستکش شوت لباس تونی بود , فهمیدم یه خبریه . سریع خودم رو جمع و جور کردم . پریدم روی گوشی , دیدم فرای دی (Friday ) دستیار صوتی استارک داره هی بهم پیام میده . سریع بازش کردم :
- سلام آقای اگرست . خبر دارید چه اتفاقی افتاده
- سلام فرای دی . نه نمیدونم ولی مثل اینکه خبریه
- خب چون میدونستم بعد از اون اتفاقات دیگه به تلفونتون اهمیت نمیدید مجبور شدم اینکار رو بکنم ... آقای اگرست ... تونی استارک برگشته .
تا این رو گفت یه لحظه وایستادم , تلفن از دستم افتاد . خوشحالی که اون موقع داشتم غیر قابل وصف بود, بعد از رفتن مرینت دیگه اون آدم سابق نبودم ولی بعد از شنیدن این خبر احساس کردم یه روزنه امید توی زندگیم باز شده . سریع ازش پرسیدم :
- خب ... خب ... اون الآن کجاست ؟
- ایشون به خاطر فشار جسمی دیشب بستری شده بودن ولی الآن توی مقر هستن
هیچ ثانیه ای رو از دست نمیدادم . لباسام رو پوشیدم . از خونه اومدم بیرون . یه تاکسی گرفتم ولی وسط های راه کافه ترافیک شد . اونقدر عجله داشتم که همون جا با راننده حساب کردم و بقیه راه رو دوان دوان رفتم . به کافه که رسیدم سریع از پله ها رفتم پایین اونقدر سریع میدویدم که کم مونده بود همونجا قل بخورم و از پله ها بیافتم پاییین . سوار سریع ترین قطار مقناطیسی جهان شدم. فکر نمیکردم یه روز گذشتن زمان توی این قطار برام به این کندی بگذره . وقتی رسیدم همه جا رو دنبالش گشتم که ...
دیدم تونی با یه دست شکسته رو به روم ایستاده . حسابی خوشحال شدم . فقط دویدم و دویدم . بهش که رسیدم حسابی بقلش کردم . گریه ام در اومده بود . خیلی آروم بهش گفتم :
- ببخشید که نتونستم کنارت باشم
- این چه حرفیه پسر ؟ اگه تو نبودی من الآن زنده نبودم
- چرا زر میزنی ؟ مگه من چی کار کردم ؟
- خب . بلند شو تا برات بگم
و بعد شروع کرد به تعریف کردن اتفاق هایی که توی این سفر 5 ماهه براش افتاد , از جنگی که با تانوس داشت و علت شکستشون رو برام توضیح داد . منم گفتم :
- اینا چه ربطی به من داره ؟
- آدرین , اگه تو نبودی احتمالا الآن کل مردم سیاره زمین محو شده بودن , میدونی چرا ؟
- چرا ؟
- توی جنگ با تانوس , توی اون سیاره لعنتی , تنها کسی که تونست خون تانوس رو بریزه من بودم , تنها کسی که تونست تا آخرین لحظه دووم بیاره من بودم , اون لحظه که تانوس خنجر خودم رو توی بدنم فرو کرد میدونی بهم چی گفت ؟
- چی ؟
- گفت : مبارزه ای که داشتی برام قابل احترامه , نصف مردم زمین زنده می مونن .
- خب که چی ! تو تونستی باهاش مبارزه کنی تو ...
- اما به لطف تو تونستم باهاش مبارزه کنم , اگه ایده تو برای نانو کردن این لباس نبود هیچ وقت نمیتونستم اونجوری باهاش مبارزه کنم , چون زره آهنی معمولی نمیتونه از جو زمین خارج بشه , نمیتونه از قسمت های دیگه لباس برای ترمیم قسمت های دیگه استفاده کنه , آدرین این تو بودی که باعث نجات نصف مردم سیاره زمین شدی ! کاری کردی که من تا حالا تو عمرم انجام نداده بودم !
بعد از این حرف ها تازه یکم آروم شده بودم که دوباره شروع به ادامه دادن کرد :
خب دوستان اینم از پارت 5 . امیدوارم خوشتون اومده باشه . ولی اونایی که انتقام جویان رو دیده باشن . پارت بعدی رو از دست نمیدن . چون میدونن قراره چه اتفاق هایی بیفته