
بهترین دوست پارت ۱

سلام من نویسنده جدید هستم و این اولین رمان من هست امیدوارم که خوشتون بیاد
( من قبلا این پارت رو گذاشتم ولی پاک شد پس دوباره گذاشتم )
بیا ادامه👇
مرینت
تو راه مدرسه بودم داشتم فکر میکردم تابستون چیکار کنم آخه تقریبا اخرای مدرسه بود که یهو خوردم به یکی سرمو بردم بالا که دیدیم آلیاست
الیا: مرینت کجایی ۵ دقیقه دیگه کلاس شروع میشه
مرینت:ببخشید داشتم فکر میکردم هواسم به ساعت نبود که آلیا دستم رو گرفت و رفتیم تو کلاس خانم بوستیه اومد بعد از سلام و احوال پرسی گفت
خانم بوستیه: بچه ها امروز ی دانش آموز جدید داریم و اون اومد داخل
خودشو معرفی کرد اسمش ادرین بود
خانم بوستیه: بچه ها باید یکم جا ها رو تغیر بدم تا ادرین بتونه بشینه و به درس گوش بده
الیا رو ی نیمکت برد جلو تر کنار نینو و ادرین اومد کنار من نشست
نمیدونم چجور آدمیه اما بنظر مهربون و خوبه
ادرین
دختری که کنارش نشستم اسمش مرینته و بنظر دختر مهربون و دلسوزی هست
راوی گشنگتون
بچه ها تکليف داشتن با بغل دستیشون ی گروه تشکیل بدن و درمورد ی موضوعی تحقیق کنن و موضوع هر گروه فرق داشت موضوع تحقیق مرینت و ادرین این بود که باید درمورد اندره بورژوا یعنی شهر دار پاریس تحقیق کنن مرینت
موضوع تحقیقمون شهر دار پاریس بود اصلا حوصله کلویی رو ندارم خدا کنه با سابرینا دنبال تحقیق خودشون باشن ولی این احتمالش ۱ درصد
به زویی زنگ زدم و باهاش هماهنگ کردم که به پدرش بگه
(همونطور که همتون میدونید شهر دار پاریس نا پدری زویی هست )
ساعت ۵:۳۰
چون از مدرسه اومدم خسته بودم پس یکم خوابیدم ادرین تو مدرسه مرینت گفت برای ساعت ۵:۳۰ هماهنگ میکنه
از بچهگی خانوده من کلویی همو میشناختن به همین دلیل کلویی فکر میکنه ماهم دوستیم ولی اصلا من به عنوان دوست قبولش ندارم چون مغرور و خود خواه رفتم خونه ی چیزی خوردم بعد چون خسته بودم خوابیدم
مرینت
بیدار شدم دیدم....
خب اینم از پارت ۱
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لطفاً لایک کنید و کامنت بزارید تا
پارت بعد فعلاً بای