Remarriage[4]

میا میا میا · 1402/05/09 18:05 · خواندن 3 دقیقه

سلام خوبید خوشید..آمدم با پارت ۴ این رمان زیبا و عاشقانه پس لطفا حمایت کنید لاوی ها.🥰

مقدمه:

《مهم نیست چند بار آن را تجربه کرده باشی...

مهم این است عشق همچنان در رگ های ما جریان دارد》

♡♡♡♡♡♡♡

برای خواندن این رمان زیبا به ادامه برید.

کنت ها بارون ها و ...اشراف زاده های زیادی در اون جشن وجود داشتن، ولی من بی حس تر از این حرفا بودم که دلم برای چند تا مقام بلرزه ..

-مارینت عزیزم!

برگشتم و به مادرم خیره شدم که لب زد:

-واسه یه اشراف زاده خوب نیست خیره بشه..

بعد با گرفتن دستم ادامه داد:

-مطمئنم توی این جشن صاحب یه همسر پر نفوذ و قدرتمند میشی..

لبخندی به تلخی زندگیم زدم وجوابی ندادم. همسر قدرتمند؟ کی اهمیت میداد. همین طور که نگاهم به جمعیت در گردش بود. 

-شما چه کسی هستید بانو...

برگشتم به زنی که ماسک زده بود نگاه کرد. ماسک تو جشنی که بالماسکه نبود. در هر صورت زیاد اهمیتی ندادم و سرد جواب دادم:

- مارینت دوپن هستم از خانواده دوپن ..

- اه خوشبختم...

عادی گفت و کنارم نشست، بی توجه بهش نوشیدنیم رو برداشتم و کمی ازش رو نوشیدم که باز صداش اومد:

- حدس میزنم شما هم برای پیدا کردن شوهر اومدید..اجازه هست شمارو به برادرم معرفی کنم؟

- راستش من به درخواست مادرم اومدم..

و جمله دوم رو کاملا نادیده گرفتم.

-اوه چطور؟ آرزو هر دختری هست که ازدواج کنه..

کاملا بهش نگاه کردم و با لحن سردم گفتم:

- من قبلا ازدواج کردم..

-چی؟ ولی چطور..به این جشن اوم..

حرفاش با تعجب بیان میشد، اما سریع حرفشو بریدم:

 - ولی الان تنهام ..همسرم فوت شده..

با غم حرفامو بیان میکردم و تنها صدایی که ازش شنیدم یه "اوه" به حالت تاسف بود. چندی بعد باز لب زد:

- ولی ...لطفا قبول کنید ..با برادرم آشنا شید..

- من نمیدونم شما کی هستید..

دختر که انگار امیدوار شده بود با تردید گفت:

-قول میدید بعد متوجه شدن هویتم ..باز قبول کنید..

بیخیال لب زدم:

-باشه ...حالا شما کی هستید؟

آروم ماسکشو برداشت طوری که فقط چهره اش رو من ببینم و زمزمه کرد:

-شاهدخت ادرینا هستم..

شوکه بهش خیره شدم...شاهدخت ادرینا؟ اون ..اوه خدا اون اولین شاهدخت و اولین فرزند پادشاه گابریل و ملکه امیلی هست و در زیبایی در سرزمین حرف اول رو میزنه و همین طور نجیب زادگی....

-میشه یه چیزی بگی ..نه نگو که قبول کردی با برادرم آشنا شی..

چی برادرش..احیانا پادشاه ادرین که نمیگه چون اون تنها برادرش هست.

---------لایک و حمایت فراموش نشه لاوی های من💕---- 

یعنی مارینت واقعا قبول میکنه به دیدن برادرش بره🤔؟

-----

خوشحال میشیم پارت های قبلی رو هم لایک کنید و نظر قشنگتون رو راجش بگید.🥰