مادمازل دوپن_p6

yasamin yasamin yasamin · 1402/05/09 14:03 · خواندن 2 دقیقه

خب برید ادامه راستی واسه بعدی ۱۰ کامنت بدید.دارم کم میگما

+مرینت؟ مرینت بیدار شو
_هاممم،چیه؟
+بلند شو ظهر شده باید بریم غذا بخوریم
_چی ظهر؟
+اره 
خمیازه ای کشیدم و چشمام رو مالیدم
اروم پاهام رو روی زمین گذاشتم و به سمت سرویس رفتم تا به صورتم اب بپاشونم.ولی وقتی نگاهم به چهره ی خودم تو اینه افتاد اهی از دهانم بیرون پرید.
_مامان؟
دقت کردم،چشمای مامان؟چشمای مامان چقدر زیبان!اینا چشمای منن؟
من چقدر شبیه مامان شدم،چقدر ظاهرم مثل اون شده!چطور اینقدر زود به این سن رسیدم!چطور شد؟چطور اینقدر زود از دستشون دادم؟
_____________گذشته_
_مامان؟کجایی؟
+اون نیست ، دیگه نیست مرینت
_بابایی؟خوبی؟مامان همیشه هست،خودش گفت
+متاسفانه نه،دیگه نیست
_باباا
___________حال_
لبخندی به چهره ام زدم:لبخندی اغشته به غم
دستام رو روی گونه هام قرار دادم و به ژست معروف مامان فکر کردم،لبخند زیبایی که می زد و دستاش که رو گونه هاش میزاشت!
عاشق این ژستش بودم،همیشه یادم میمونه چقدر رو صورتش حساس بود،ولی نه اونقدر که همه چی پوست و صورت باشه،اون مراقبم بود و عشق بهم هدیه می کرد!عشقی که بهم هدیه می کرد و نمیتونم هرگز با هیچ عشقی جایگزین کنم.
_
از هتل بیرون رفتیم و به سمت رستوران معروف شانگهای:رستوران چنگ راه افتادیم۱)
خندیدم.اولین بار بود در طول سفر مون از ته دل می خندیدم،این رستوران خاطره ی خوشی برای من داشت.
___________گذشته_
+می؟دخترم بیا هرچی میخوای سفارش بده
_باشه مامان
سپس رو به دوستش کرد و گفت: «الیا تو کجا زندگی میکنی؟»
+من؟مرینت من اینجا زندگی میکنم تو همین محله
_اخ جون الیا من و تو دوستای همیشگی هم میشیم.من هر روز میام خودتون و بازی میکنیم.
+میدونی،بنظرم تو بهترین دوستی هستی که کسی میتونه داشته باشه مرینت،تو برترینی