
رمان مامور های لجباز ( پارت 3 )

سلام دوستان امدیم با پارت 3 چند وقت بود مشکل داشتم برای همین یکم دیر شد و ممنون که با کامنت هاتون و لایک هاتون بهم انرژی دادین 😘
از زبان مرینت * وقتی داشتم وارد اتاق میشدم از عصبانیت جیغ کشیدم وقتی جیغ کشیدم ادرین گفت چیه سوسک دیدی؟ گفتم : بیا ببین چیزی خیلی بدتر از سوسک وقتی امد و دید گفت : وای خدا! بدتر از این نمیشه نمیتونستن دوتا تخت بزارن داخل اتاق یه تخت دونفره بود گفتم : خب دیگه چاره ای نیست من روی تخت میخوابم تو روی کاناپه ادرین : چرا مثلا؟ نوبت نوبتی میخوابیم گگفتم باشه بابا کم زر بزن بعد رفتم توی اتاق و یه دوش گرفتم و استراحت کردم و لباس پوشیدم بعد صدای زنگ در امد لوکا بود
لوکا هم یکی از مامور های این ماموریت بود اون پسری 3 سال بزرگتر از ادرین بود 27 ساله بود من و لوکا مثل خواهر و برادی بودیم سالهاست که باهم دوستیم خونه لوکا اینجا توی امریکا بود
خب لوکا امد نشست و یکم از ماموریت به توضیح داد که باید بریم و به صاحب های شرکت بگیم که میخوایم سرمایه گذاری کنیم وبعد از کمی صحبت رفت ادرین به من گفت من میرم اماده بشم بعد من تو میتونی بیای اتاق از زبان ادرین*
رفتم اتاق یه دوش گرفتم و یه کت شلوار ابی پوشیدم موهامو مرتب کردم و عطر زدم و رفتم بیرون و مرینت رفت داخل اتاق و بعد از 45دقیقه امد بیرون وقتی اومد بیرون گفتم چیکار میکردی 45دقیقه ؟ مرینت : به تو چه! الان دیرمون میشه بیا بریم وو بعد رفتیم صاحبای اون شرکت دو نفر بود اقای کیم و خانم کلویی که زن و شوهر بودن معلوم بود همدیگر را خیلی دوست داشتند ررفتیم و نشستیم و کمی صحبت کردیم و گفتیم که میخوایم در شرکت اونا سرمایه گذاری کنیم اونا هم قبول کردند وقتی میخواستیم بریم اقای کیم به من گفت : اقای ادرین فردا صبح توی یه ویلا یه مهمونی داریم ممنون میشیم بیایید مگه نه عزیزم! کلویی : بله بله حتما ببعد بهم که کاغذ داد که روش ادرس ویلا بود بعد خداحافظی کردیم و رفتیم ساعت 8 شب بود داشتم از گشنگی میمردم به مرینت گفتم که تو گشنت نیست مرینت : نه خیرم چرا گشنم باشه؟ ادرین : خود دانی بعد رفتم و یه پیتزا سفارش دادم و شروع کردم به خوردم
از زبان مرینت* اادرین داشت پیتزا میخورد احساس کردم که داره گشنم میشه کاش میگفتم به منم سفارش میداد بعد گفتم : فقط یدونه سفارش دادی؟ ادرین : چیشد؟ توکه گشنت نبود! گفتم : اممم.. نمیدونم فکر کنم الان گشنم شد ادرین باشه بابا بیا بخور
رفتیم باهم پیتزا را خوردیم و بعد داشتم میرفتم سمت اتاق که بخوابم گفتم : امشب من روی تخت میخوابم ادرین : هرکی زود تر برسه ببعد دوتامون هم حمله کردیم سمت اتاق من پریدم روی تخت ادرین هم افتاد روی من چند لحظه همونجوری موندیم بعد ادرین از روم بلند شد دوتامون هم از خجالت گوجه فرنگی شده بودیم بعد ادرین گفت : ( باحالت خجالتی) ببخشید میتونی امشب روی تخت بخوابی و بعد رفت ووای خدا انگار چند لحظه دنیا ایستاد و دوباره شروع به حرکت کرد داشتم به ادرین و چشمام فکر میکردم که خوابم برد
از زبان ادرین *
وقتی پریدم روی تخت افتادم روی مرینت نور ماه داشت میخورد به صورتش چقدر خوشگل بود نفس های داغش داشت میخورد به صورتم بعد زود از روش بلند شدم دوتامون هم خیلی خجالت کشیده بودیم گفتم که میتونه امشب روی تخت بخوابه و بعد رفتم روی کاناپه دراز کشیدم داشتم به مرینت فکر میکردم که خوابم برد
خب تمام پارت بعدی یکمی منحرفیه پس لایک و کامنت فراموش نشه❤