روستا نشینی در قصر p3

Noami Noami Noami · 1402/05/07 23:58 · خواندن 3 دقیقه

هاییی

منتظر این پارت طولانی باشید و شکنجه شید 😂😭

مرینت : زود خودم رو جم و جور کردم لبخند مرموزی زدم و گفتم  

مرینت : شنیده بودم پادشاه منحرفی هستی ، ولی فکر نمیکرد در این حد ک هوس پسرکنی 

آدرین: هوس نکردم ،بهت شک دارم و باید مطمئن شن نسبت بهت .

از زیر دستش بیرون امدم و گفتم مرینت : بعدا مطمئن شو الان میخوام لباسم رو بپوشم

ادرین:اگ بخودت شک نداری بلوزت رو بکن چیزی برای مخفی کردن نداری 

از زبان مرینت:

نگاهی به بدن خودم انداختم، با پارچه ای ک ب قفسه سینم بسته بودم لباسمو انداختم رو زمین و گفتم 

مرینت : تموم شد ؟

آدرین:اون چیه به سینت بستی؟

مرینت:آخ زخمم درد گرفت

آدرین:همین الان درش بیار

قیافه اصبی گرفتم مرینت : فک نمیکنم برای یه نگهبانی ساده  ،لباسمو برداشتم پوشیدم و گفتم 

آدرین:اگر وا کنی همین الان بهت پول میدم قبول؟

روی نوک باهام وایسادم قدمو بلد کردم و گفتم 

مرینت : نه 

آدرین:چونه نمیزنم ،چقد میخوای؟

مرینت : من برای پول هر کاری میکنم چون واقعا ب پول نیاز دارم ولی هیچوقت کاری که تو میگی رو نمیکنم 

میتونی یه جور دیگه باهام کنار بیایم 

آدرین: چی میخوای  

مرینت:ببین من فقط قراره اینجا نگهبانی بدم فک نمیکنم نیازی ب این کارا باشه 

آدرین:کی گفته فقط نگهبان؟

مرینت:چی 

آدرین:فک کنم فلیکس رو بشناسییه دختر پیشش کار میکنه ،اسمش مرینته اونو برام بیار ،صد میلیون دلار بهت میدم مرینت : اونو میخوای چکار ،

آدرین :میخوام از دست فلیکس نجاتش بدم 

 مرینت : نجات ؟ ایشون ادم خیلی خوبین وخیلی بهش کمک کردن نیازی ب نجات نداره 

آدرین:مطمئنی‌برای رفع نیازش با مرینت خوی برخورد نمیکنه؟ 

،مغز مرینت:چشمام چهار تا شد 

مرینت : هی درست صحبت کن اون همچین کاری نکرده آدرین:مثل اینکه هنوز نشناختیش 

مرینت : من کل عمرم رو پیش اون کار کاردمو بهتر از هر کسی میشناسمش آدرین:اسمت مارک بود؟ 

مرینت : اره 

ادرین:با مرور زمان بهت ثابت میشه مارک میدونی دنبال یه دختر مثل مرینتم اگر همین الان یکی بیارتش۵۰۰میلیون دلار بهش میدم 

مرینت : مرینت رو واسه چی میخوای 

آدرین:عاشقش شدم ،هرچقدر پول بخوادخرج میکنم ،ملکه خودم میکنمش ،از زبان مرینت:خشکم زدمرینت : ممم مرینت مرد

ادرین :اسکل کردی؟

آدرین:همین امروز دیدمش تو قصرینی بادیگاردم از دور خبرش رو  داد 

مرینت : امروز اصلا تو قصر نرفته فقط چند دیقه اونجا بودتو راه برگشت ب خونه کشته شد

آدرین:چرا حس میکنم خودشی 

مرینت : حست دروغه مرینت : من تو خونه یه مادر مریض دارم دیگه باید برم 

آدرین:اون زندست 

آدرین:مادرت رو بیار تو قصربهتون یه اتاق میدم!

مرینت : مادرم دوست نداره اینجا باشهتو خونه خودمون راحت تره 

آدرین:منظورت از خونه اون یه سقف و چهار تا ستونه؟مرینت : تو اون سقف و جهارتا ستون چیزیهست که نمیتونی تو قصر بزرگت داشته باشیش رفتم سمت در خاستم برم بیرون ک یهو کلاه گیسمو از روی سرم برداشت و گفت : من میدونم دختری لازم نیست نقش بازی کنی ادرین:دیدی؟تظاهر میخوای بکنی که پسری با موهای آبی  ؟ 

،اب دهنمو قورت دادم درو باز کردم و تاجایی ک تونستم فرار کردم 


2685کارکترر

نظرتون رو بگیددد

کامنت طولانی تر=پارت طولانی تر