روستا نشینی در قصر p3
هاییی
منتظر این پارت طولانی باشید و شکنجه شید 😂😭
مرینت : زود خودم رو جم و جور کردم لبخند مرموزی زدم و گفتم
مرینت : شنیده بودم پادشاه منحرفی هستی ، ولی فکر نمیکرد در این حد ک هوس پسرکنی
آدرین: هوس نکردم ،بهت شک دارم و باید مطمئن شن نسبت بهت .
از زیر دستش بیرون امدم و گفتم مرینت : بعدا مطمئن شو الان میخوام لباسم رو بپوشم
ادرین:اگ بخودت شک نداری بلوزت رو بکن چیزی برای مخفی کردن نداری
از زبان مرینت:
نگاهی به بدن خودم انداختم، با پارچه ای ک ب قفسه سینم بسته بودم لباسمو انداختم رو زمین و گفتم
مرینت : تموم شد ؟
آدرین:اون چیه به سینت بستی؟
مرینت:آخ زخمم درد گرفت
آدرین:همین الان درش بیار
قیافه اصبی گرفتم مرینت : فک نمیکنم برای یه نگهبانی ساده ،لباسمو برداشتم پوشیدم و گفتم
آدرین:اگر وا کنی همین الان بهت پول میدم قبول؟
روی نوک باهام وایسادم قدمو بلد کردم و گفتم
مرینت : نه
آدرین:چونه نمیزنم ،چقد میخوای؟
مرینت : من برای پول هر کاری میکنم چون واقعا ب پول نیاز دارم ولی هیچوقت کاری که تو میگی رو نمیکنم
میتونی یه جور دیگه باهام کنار بیایم
آدرین: چی میخوای
مرینت:ببین من فقط قراره اینجا نگهبانی بدم فک نمیکنم نیازی ب این کارا باشه
آدرین:کی گفته فقط نگهبان؟
مرینت:چی
آدرین:فک کنم فلیکس رو بشناسییه دختر پیشش کار میکنه ،اسمش مرینته اونو برام بیار ،صد میلیون دلار بهت میدم مرینت : اونو میخوای چکار ،
آدرین :میخوام از دست فلیکس نجاتش بدم
مرینت : نجات ؟ ایشون ادم خیلی خوبین وخیلی بهش کمک کردن نیازی ب نجات نداره
آدرین:مطمئنیبرای رفع نیازش با مرینت خوی برخورد نمیکنه؟
،مغز مرینت:چشمام چهار تا شد
مرینت : هی درست صحبت کن اون همچین کاری نکرده آدرین:مثل اینکه هنوز نشناختیش
مرینت : من کل عمرم رو پیش اون کار کاردمو بهتر از هر کسی میشناسمش آدرین:اسمت مارک بود؟
مرینت : اره
ادرین:با مرور زمان بهت ثابت میشه مارک میدونی دنبال یه دختر مثل مرینتم اگر همین الان یکی بیارتش۵۰۰میلیون دلار بهش میدم
مرینت : مرینت رو واسه چی میخوای
آدرین:عاشقش شدم ،هرچقدر پول بخوادخرج میکنم ،ملکه خودم میکنمش ،از زبان مرینت:خشکم زدمرینت : ممم مرینت مرد
ادرین :اسکل کردی؟
آدرین:همین امروز دیدمش تو قصرینی بادیگاردم از دور خبرش رو داد
مرینت : امروز اصلا تو قصر نرفته فقط چند دیقه اونجا بودتو راه برگشت ب خونه کشته شد
آدرین:چرا حس میکنم خودشی
مرینت : حست دروغه مرینت : من تو خونه یه مادر مریض دارم دیگه باید برم
آدرین:اون زندست
آدرین:مادرت رو بیار تو قصربهتون یه اتاق میدم!
مرینت : مادرم دوست نداره اینجا باشهتو خونه خودمون راحت تره
آدرین:منظورت از خونه اون یه سقف و چهار تا ستونه؟مرینت : تو اون سقف و جهارتا ستون چیزیهست که نمیتونی تو قصر بزرگت داشته باشیش رفتم سمت در خاستم برم بیرون ک یهو کلاه گیسمو از روی سرم برداشت و گفت : من میدونم دختری لازم نیست نقش بازی کنی ادرین:دیدی؟تظاهر میخوای بکنی که پسری با موهای آبی ؟
،اب دهنمو قورت دادم درو باز کردم و تاجایی ک تونستم فرار کردم
2685کارکترر
نظرتون رو بگیددد
کامنت طولانی تر=پارت طولانی تر