new world 🌍p40

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/05/07 21:33 · خواندن 3 دقیقه

سلام 

می خوام دوباره داستانمو ادامه بدم 

چون هیچ کس گزینه 2 رو انتخاب نکرد و همه گزینه 1 رو انتخاب کردن پس می خوام ادامه بدم 

و تازه فهمیدم قراره بعضی وقتا آرتین صدام کنید ولی خودم با دایانا یا دیانا راحت ترم

 

 

 

 

آدرین دست های مرینت رو گرفت و با لبخند گفت آدرین : دعوتشون می کنیم و بهشون می گیم 

مرینت کمی با استرس جواب آدرین رو داد مرینت : ولی چطوری به بابام بگیم چون اگه بفهمه تو یک ماه چی شده هر اتفاقی ممکنه برای تو بی یوفته 

آدرین : نه هیچی نمیشه فوقش یکم ازم اعصبانی میشه و سرم داد می زنه ولی بعدش اتفاقی نمی یوفته و گوشواره هاتو بده به من 

مرینت با تعجب : چرا؟! 

آدرین : انتظار نداری که بزارم وقتی بارداری بیای باهام مبارزه کنی خودم تنها میرم 

مرینت اول می خواست مخالفت کنه ولی بعدش بخاطر اینکه بچه هاش آسیبی نبینن گوشواره هاشو در اورد و داد به آدرین 

آدرین : تا وقتی دنیا نیاد توهم لیدی باگ نمیشی این برای جفتتون بهتره   

مرینت نفس عمیقی از روی حرص کشید و بعد سرش رو به معنی باشه تکون داد 

آدرین : فردا بیا بریم آزمایش بدی که بفهمیم چند وقته بارداری 

مرینت : باشه 

آدرین وقتی حرف مرینت رو شنید گوشیش رو برداشت و زنگ زد به همه خبر بابا شدنش رو داد 

 

مرینت : الان دوباره داری به کی زنگ می زنی؟ 

آدرین : به مامان و بابات می خوام بهشون بگم شب بیان اینجا و وقتی اومدن اینجا بهشون بگیم چون پشت تلفن نمیشه بهشون گفت 

مرینت : به مامان امیلی هم میگی؟ 

آدرین : می خوام غافل گیرش کنم و فردا وقتی رفتیم اونجا بهش بگیم 

مرینت : آدرین زنگ زد به مامان و بابام و برای شب دعوتشون کرد 

آدرین : حالا می خوام برم بگم که این خبر رو تو فضای مجازی پخش کنن 

مرینت : نه اینکار رو نکن 

آدرین : چرا من می خوام همه بفهمن 

مرینت : چون یه عالمه حرف پشت سرمون می زنن که چطور انقدر زود بچه دار شدن و یه عالمه شایعه درست می کنن 

آدرین : که چی مهم نیست بزار هرچی می خوان بگن و ما هر کاری که کنیم اونا اول یا آخرش می فهمم که قراره بچه دار شیم 

مرینت : باشه من که هرچی بگم تو که آخرش  کاره خودت رو می کنی 

آدرین : رفتم این خبر رو همه جا پخش کردم و مطمئن بودم فردا همه جا پخش میشه 

مرینت : چی شد کارتو کردی؟ 

آدرین : آره همه جا پخشش کردم و به چند نفرو دادم که پخشش کنن

 

 

/ شب خونه مرینت و آدرین / 

 

 

مرینت : صدای زنگ در اومد رفتم در رو باز کردم و پدر و مادرم اومدن تو 

مرینت : سلام

سابین : سلام تام : سلاممم 

 

آدرین : سلام  تام : سلام داماد مو طلاییم 

 

دخترم رو که اذیت نمی کنی؟ 

 

آدرین : نه چرا باید اذیتش کنم

مرینت: مامان و بابام رفتن نشستن و منم براشون قهوه بردم

سابین: شماها چرا قیافه هاتون یه جوریه؟ انگار می خواین یه چیزی بگین

تام : آره چی می خواین بگین فکر کنم آدرین یه کاری کرده 

آدرین : تقریبا من یه کاری کردم 

تام : اونوقت چیکار کردی 

آدرین با ذوق : مرینت رو حامله کردم

همه ساکت بودن و کسی چیزی نمی گفت فقط آدرین نیش خند زده بود 

آدرین : خب چرا برای این هنرم بهم تبریک نمی گین

سابین : خیلی خوبه و ما خوشحالیم ولی یکم برای باردار شدن مرینت زود نیست؟ 

آدرین : بابا تام نمی خوای برای این هنر بزرگم بهم تبریک بگی مرینت که از این هنرا نداره 

مرینت : بابام قرمز شده بود و معلوم بود می خواد یه بلایی سره آدرین بیاره 

 

برای پارت بعد 28 لایک و 32 کامنت