خودتو گول نزن تو دوسش داریp4
بزن ادامه 🥲🥰
که ناگهان
مرینت افتاد روی زمین خشکم زده بود هیچی نمیفهمیدم نه صدای کاگامی رو نه هیچکس دیگه
با داد کاگامی به خودم اومدم
کاگامی: آدرین(با داد) زنگ بزن اورژانس
آدرین: نمیتونم دستام تکون نمیخورن کاگامی من کشتمش؟ آره؟
کاگامی: آدرین آروم باش من خودم زنگ میزنم
وای خدا حالا چکار کنم مرینت چت شد
به دستام پشت سره هم به صورتش میزدم که بیدار شه اما بیدار نمیشد
۱۰ دقیقه بعد
آمبولانس اومد و مرینت رو برد به بیمارستان منو کاگامی هم دنبال آمبولانس رفتیم
رسیدیم به بیمارستان مرینت رو بردن به یه اتاقی اونجا چند تا دستگاه بهش وصل کردن
خودمم از استرس از حال رفتم به منم یه سرم زدن
دکتر اومد بلند شدمو سرم رو از دستم جدا کردم
کاگامی: آدرین!!!
آدرین: اینا رو نمیخوام
دکتر حال مرینت چطوره
دکتر: طبق آزمایشاتی که گرفتیم خانم مرینت تومور مغزی دارن(🥺)
آدرین: یعنی سرطان
دکتر: متاسفانه بله اینطور که معلومه ایشون داروهایی رو از قبل استفاده میکردن که براشون خوب نبوده
آدرین: یعنی خودش میدونسته؟
دکتر: بله ولی سرخود دارو استفاده کرده خیلی دیر شده باید سریع عمل بشه
وای خدا بدبخت شدم من به مادرش قول داده بودم(در قسمت های بعدی قول آدرین رو توضیح میدم)
+دکتر حالا حال مرینت چطوره؟
_ اصلا خوب نیست
+میشه دیدش؟
_ میشه ولی فکر نمیکنم بخواد شمارو ببینه چون توی بیداری با خودش زمزمه میکرد آدرین ازت متنفرم
+مشکلی نیست من میرم
«گفتگوی آدرین و مرینت»
+سلام مرینت خانم
_بیا برو حالم ازت بهم میخوره دروغگو!!
+میخوام برات داستان اون موقع رو توضیح بدم
_علاقه ای به شنیدنش ندارم همش یه پا دروغه
+ حالا شاید بخوای بشنوی
فلش بک
۱۳ سال پیش
آدرین
یه زن هراسون این طرف و اون طرف میرفت
اصلا به اطرافش نگاه نمیکرد تا اینکه یه ماشین از اون طرف خیابون اومد و به اون زد
همه جمع شدن منم به طرف اون رفتم
لحظات آخر عمریش به چیزی به من گفت
زن: دخترم رو نجات بده یه دختره ۵ ساله با موهای آبی اسمش مرینت دوپن چنگ هست جای برادر گمشدش رو بگیر لطفا نجاتش بده بهم قول بده
من به اون قول دادم
من به گفته ی مادرت به دنبال تو اومدم
تو رو داخل یه خرابه پیدا کردم و اگه بهت نمیگفتم من داداشتم تو پیش من نمیومدی
پایان فلش بک
آدرین
خودش رو بی توجه جلوه میداد ولی میدونم که گوش میداد
میدونی چرا تا حالا بهت نکفتم چون تو رو دوست داشتم دوست نداشتم ناراحت شی
میدونی یه چیزی میخوام بهت بگم من دوست دارم با من ازدواج میکنی؟
گونه هاش گل انداخت مثل گوجه شده بود
مرینت: (با خجالت و عصبانیت) برو بیرون!!!!
دیگه هیچی نگفتم و از اتاق بیرون رتم م
بعد از بیرون اومدن من از اتاق صدای پرستار ها بالا رفت
مرینت رو سریع ببرینش در....
جای حساس تمومید
اگه میخوای ادامه رو بخونی فقط کافیه منتظر پارت بعد باشی😇🥰