جانشین فصل 1 پارت 1
لطفا بیاید ادامه مطلب همه چی رو براتون اونجا گفتم
سلام من نویسنده جدید هستم و یه رمان نوشتم چند فصلی نوشتم به عنوان جانشین . داستان آدرین اگرست و مرینت دوپنچنگ رو روایت میکنه که وارد دانشگاه شدن و بعد از یه کنفرانس اتفاق های جالبی براشون می افته . ژانر داستان عاشقانه هست ولی بیشتر ماجراجویی هست . شخصیت اصلی داستان هم آدرین اگرست هست
اگه میخواید خیلی خوب داستان رو متوجه بشید باید چند تا از فیلم های مارول رو دیده باشید . هر جا که داستان مربوط به صحنه ای میشد داخل پرانتز مینویسم
خب بریم سراغ ادامه داستان
بعد از ملاقات با تونی استارک , دیگه مثل قبل نبود , توی خودش بود , خیلی با من و مادرش صحبت نمیکرد . حال آدرین زمانی بد تر شد که تونی استارک , مرد آهنی معروف بعد از بشکن مرد و مرد آهنی دیگه وجود نداشت , افسردگی کل وجودش رو فرا گرفته بود , نمیدونست چی کار کنه من و مادرش هیچ خبری از اتفاق ها و حرف هایی که توی ملاقاتش با تونی استارک رد و بدل شده بود نداشتیم . هر وقت هم ازش میپرسیدیم که چی شده بهمون میگفت : از ملاقات با تونی استارک برگشتم . آدرین دیگه اون پسر همیشگی نبود , پسری که همیشه شاداب و خوشحال بود , بعد از رفتن مرد آهنی دیگه اون آدم سابق نشد . مگه اون روز توی اون ملاقات چه اتفاقی افتاد که آدرین دیگه با هیچ کسی حرف نمیزنه ؟
سلام
اسم من آدرین اگرست هست . من دانشجوی رشته الکترونیک هستم و فکر کنم با حساب الآن باید فوق دکترای الکترونیک رو از دانشگاه گرفته باشم . یه پسر پر استعداد توی این رشته هستم و کلا مخم توی اینجور مسائل خوب کار میکنه. عاشق الکترونیک و کامپیوتر هستم . بعد از اینکه استعدادم رو توی مسابقات مختلف مدرسه پیدا کردم تمام تلاشم رو کردم تا توی دانشگاه یه فرد موفق توی این زمینه بشم . بعد از فعالیت هایی که توی دانشگاه داشتم , ثبت اختراع هایی که کرده بودم , ارائه هایی که برای پایان نامه هام کرده بودم , اون یه روز به دانشگاه ما اومد . اولش که وقتی اعلام کردن بعد از اتمام کلاس ها همه به وبینار بیاید برای مراسم فکر میکردم بازم از اون سخنرانی های خسته کننداس برای ههمین قصد اومدن نداشتم , داشتم میرفتم که یه دفعه ...