Mutual love with war p2
هایی پارت دوم رمان Mutual love with war
رفتم تو که مردی در کنار زن و فرزندش داخل بودن ،مَرد جور بدی نگاهم میکرد ،شاید فکرمیکردند که من جاسوس هستم
گریه هام سرازیر شدند،
+دخترم چیزی شده ؟
-سلامم ،خانواده ام رو گم کردم ، در جنگل رها شدم ،وقتی داخل مغازه اومدم انتظار داشتم کسی از آشنایان هم اینجا باشند ،لباسام تقریبا پاره شدند ،میتونم اینجا بمونم ؟بعد ۱۰سال از خواب عمیقی بیدار شدم ،اومدم شهر و دیدم جنگ شده ،بی خبر از هرجا هستم ،حتی نمیدونم خانه ام کجاست!
مرد با مهربانی گفت - دخترم اسمت چیه ؟!
-من مرینت هستم
+مرینت ، دوساله در کشور ماجنگ شده ،نمیدونم میتونم حرفت رو باور کنم یانه ،ولی بهت جا میدم ،این روز ها تمام مردم به همشهری و مردم کشورمون کمک میکنن ، کاری از دستمون بر نمیاد ، رفتار های دختر های جوانی مثل شما کاملا قابل درک هستش سعی میکنم به افراد بی پناه کمک کنم ،من خودم برادرم رو تو این جنگ ها از دست دادم ، وقتی که جلوی چشمانم یه پسر هم سن سال خودت تیر بارانش کرد
با بغض گفت-ممنون اقا ،شما خیلی مهربون هستید ،چی میتونم صداتون کنم ؟
+آلبرت
-ممنون اقای آلبرت ، اسمتون خیلی قشنگ هستش ،هم اسم عموم هستش خیلی دلم براش تنگ شده ،
+متشکرم
،از زبان مرد : حرف زدن بسه ،این هفته به گفته خودشون حمله نمیکنن ،باور دارم که بخاطر رفع خستگی سربازهایشون بود ، زود باش ،این چاقو رو نگه دار ،همه مردم بخاطر حمله هرچند تاثیری نداره ولی یک چاقو یدک دارند ،همسرم رو معرفی میکنم ،ماریا لی و دخترم آلیا ۱۰سالشه خونشون شدیم یسری صدا هایی میومد
-ببخشیداینجا کسی غیر از شما زندگی میکنه
+ ارهه ولی دونستنش مهم نیست ،این چند دست لباس هاروبردار و بپوش فک کنم لباس های ماریا اندازه بشن ،لباس هات کثیفن
-متشکرم
رفتم تو اتاق لباس رو عوض کردم..... شروع به زمزمه آوازی کردم که مادر برام میخوند [ چشمانت رو وا کن ،از هیچ چیز نترس تا وقتی من پیشتم ،حتیاگر یه دنیا رو به روته من هستم ،من هستم من هستممم]
اروم اشک ریزان به پنجره شیشه شکسته نگاه کردم و با خودم گفتم -ولی مامان تو که الان پیشم نیستی ،نمیدونی چقدردلم برات تنگ شده ،دلم برای تو مامان سابین،بابا گابریل عمو آلبرت زن عمویی که فقط شنیدم قراره با عمو ازدواج کنه ،حتی نشد ببینمش،اسمش ماریا بود نه؟ خصوصیات این آقای مهربان خیلی شبیه شه ،اگر عموم باشه چی؟ ،همون موقع اقای آلبرت در زد
+میتونم بیام داخل ؟
با بغض گفتم -لطفا بیاید تو
2363 کارکتر
هاییی
چطور بودد
نظرتون خیلی برام مهمه پس حتما بهم بگید
پارت بعد کامنت ها بالای ۱۵ لایک هم بالای ۱۰میدم :)))
امیدوارم دوست داشته باشید ،اتفاق هایی خواهد افتاد که فکرشونو نمیکنین
باییی