دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت بیست و دوم»
بفرمایید 👇🏻
آدرین :
فردا صبح تو مدرسه معلوم بود پرینت نه حال داشت نه حوصله ، وقتی رفتیم تو کلاس .
مرینت ازم پرسید : کلویی با تو چه نسبتی داره ؟؟
یه خنده ای کردم و گفتم : نسبت که نه اما خانواده شون با پدرم شریک های قدیمی هستن(همینطور که تو مقدمه گفته بودم کلویی دختر شهردار نیست)، مادرش مدل و طراحه و پدرش هم تولید کننده است ، من و اون از بچگی هم رو میشناسم اون خیلی دختر خوبی بود ، اما به مرور زمان مغرور خودخواه شد و برای همین ازش فاصله میگیرم .
بعد گفت : برای همین رو اول خواست که بری و پیشش بشینی ؟
اره ای گفتم و باهم خندیدیم .
بعد از مری خواستم تا اخر مدرسه بریم بیرون و اونم قبول کرد .
مرینت :
یهو متوجه این شدم که کلویی داره نگاهمون میکنه اما تا من رو دید روش رو برگردوند ، بعد از آدرین درموردش سوال کردم و همه چی برام توضیح داد .
بعد ازم خواست که زنگ آخر بریم بیرون و قبول کردم .
زنگ آخر که شد داشتم به سمت آدرین میرفتم که یهو یچیزی رو دهنم حس کردم ، اما بعد بیهوش شدم ، وقتی به هوش اومدم دیدم ........
خب ببخشید اگه کم بود چون می خواستم جای حساسش تموم کنم ، لایک و کامنت یادتون نره ❣️💙