روستا نشینی در قصر

R.m R.m R.m · 1402/05/05 13:09 · خواندن 2 دقیقه

بخاطر اینکه دیر شد ببخشید

تصمیم گرفتیم رمان رو سه نفری ادامه بدیم من پانیا و ماندانا هم بهمون اضافه شد 

شخصیت من : مرینت 

شخصیت ماندانا : ادرین 

بقیه هم وقتی وارد داستان شدن بهتون میگیم امیدواریم از داستان لذت ببرید 

راستی کاور رو هم عوض کردیم 

 

مرینت :
یعنی با وجود این همه قصر من باید میومدم تو قصر پادشاه ؟
نگاهی بهم انداخت
آدرین:چیزی گفتی؟
مرینت : تو نمیتونی منو بزور اینجا نگه داری
آدرین:شاید بتونم نه؟
مرینت : نه
آدرین:تو که میدونی،من پادشاهم و پیش تو بودن من خیلی برات منفعت داره
آدرین:برای مادرت پول نیاز نداری مگه ؟
مرینت : مادرم .... ط اینا رو از کجا فهمیدی
آدرین:همون‌طور که گفتم ،من پادشاهم
کم کم داشتم قانع نیشدم ک اونجا کار کنم
چون حال مادرم اصلا خوب نیست و به پول نیاز دارم 
آدرین:شاید باورش سخت باشه ، ولی هرچقدر بیشتر بهم بچسبی پول بیشتری گیرت میاد
مرینت : یعنی چی ؟
آدرین:یعنی ،بیشتر برام کار کنی پول بیشتری گیرت میاد
بخاطر مادرم باید هر کاری انجام بدم
مرینت : قبوله !
آدرین: آفرین!کارت از همین الان شروع میشه برو تو اتاق بالا و از تو کمد لباس بردار ،همچین لباسات در حد قصر من نیست!
قیافم ط هم رف و گفتم
مرینت : همه مث تو پولدار نیستن و نمیتونن لباسای شاهانه بپوشن!

آدرین:نکنه دوست داری به سربازام بگم شکنجت کنن یا اینکه پرتت کنن بیرون پول خرج مادرت رو نداشته باشی

مرینت : حیف که ب این پول نیاز دارم
آدرین:خب اسمت چی بود

مرینت : مارک
آدرین:برو لباست رو عوض کن
اخمی کردم و گفتم : کجا ؟!
آدرین:اتاق طبقه بالا،پشت سرم بیا
خیلی ادم لجوجی بودش ،حرف تو سرش نمیرفت و همون‌طور نیاز پول داشت....
افتادم دنبالش رفتم

بردم سمت یه اتاق جلوی در وایساد و گفت :

ادرین:برو تو ،کشو سمت چپ رو باز کن و لباس بردار بپوش
رفتم داخل و از همونجایی ک گفت یه دست لباس برداشتم و پوشیدم
پشت در موندم تا زمزمه های روبشنوم
یهو در رو وا کردم و رفتم تو که گفت
مرینت : هعی داری چکار میکنی !
سری لباسو جلوی خودم گرفتم ک بدنم دیده نشه 
قیفش متجب شد
وای سوتی دادم نکنه بفهمه
ادرین:پرو نشو ،من تورو خریدم ،هرکار بخوام میکنم
آدرین:راستی ،نکنه درباره جنسیتت به من دروغ گفتی؟
بعد رفتم جلو و رفت عقب تا ب دیوار چسبید ،ضربان قلبش رو میشنیدم
چشمام چهارتا شد
نفس نفس میزم و نمیدونستم باید چکار کنم
مرینت : م م م من

ادرین:حرف میزنی یا.....
اب دهنمو قورت دادم و گفتم : برو عقب
دستامو دو طرفش گذاشتم

آدرین:اگر نرم چی میشه؟
مرینت : هدفت از این کارا چیه، هان ؟!
دستمو به سرش زدم که موهاشش تکون خورد
انگار کلاه گیس بود
آدرین:فک میکنی من همه رو به راحتی میارم قصرم ؟مخصوصا تویی که نیاز به پول داری
خواستم کلاه گیس رو بردارم که یهو.....

 

 

²²⁵⁸ کاراکتر 

لایک و کامنت فراموش نشه 💜🖤