وبلاگ لیدی باگ

سلام به همه بریم برای پارت ۸

وقتی جیسون زندگی خودش رو تعریف کرد نوبی جولیا بود که زندگی خودش رو بگه اون شروع کرد به حرف زدن و گفت:من زندگی خوبی داشتم ازدواج کردم و بچه دار شدم تا اینکه با یه نفر تصادف کردیم معلوم بود که یه اخاز هست و فلج بود ما سرعت خیلی کمی داشتیم و به اون برخورد آنچنانی نکردیم اما اون از فلج بودنش سو استفاده می کرد و ادعا کرد که بعد از تصادف این بلا سرش اومده انقدر خوب فیلم بازی کرد که من اولش باورم شده بود بخاطر این فلج شده و وقتی روی تخت بیمارستان بود رفتم پیشش اونجا بود که حرف های اون رو با دکتر شنیدم اون دکتر آشنا اون بود با هم دیگه هماهنگ کرده بودن می خواستم که از حرف هاشون ویس بگیرم اما وسیله همراه خودم نداشتم نمی دونستم چکار کنم اون از شوهرم شکایت کرده بود و شوهرم طبق رای دادگاه محکوم بود که یه پول زیاد رو به اون بده ما تقریبا پول رو پرداخت کرده بودیم و دستمان خالی بود داشتم دیوونه میشدم هر شب گریه می کردم بچم به دعوا های من و شوهرم نگاه می کرد و افسرده شده بود اون فقط ۵ سالش بود نمی دونستم که چکار کنم دیگه پولی برامون نمونده بود و خونمون هم داشت از دستمان می رفت مغزم به جایی نمی کشید برای همین داخل غذا سم ریختم و همه خانوادم رو کشتم اما وقتی که به این دنیا اومدم بهم گفتن که بچم نمرده و دوتا آینده بهم نشون دادن یکی از اونا وقتی بود که من بمیرم و بگم زندگی خیلی سختی داشت و اون یکی وقتی بود که من زنده بودم بچم زندگی سختی داشت اما بعد از ۱۵ سال آدم موفقی میشد برای همین می خوام برگردم نمی خوام بچم بیچاره بشه.

اشک داخل چشم هاش جمع شده بود که یونا و جیسون دستاشون رو روی شونش گذاشتن و اون رو دلداری دادن اون خیلی آروم شد و احساس خوبی بهش دست داد.

یونا:ناراحت نباش بر می گردیم نمی زاریم بچت انقدر سختی بکشه.

جیسون:درسته با اینکه زندگی هامون سخته ولی هوات رو داریم با هم بر می گردیم.

جولیا:خیلی ازتون ممنونم جیسون امیدوارم که وقتی بر گشتیم دیگه این نژاد پرستی ها نباشه.

جیسون:ممنونم اما همه مثل تو فکر نمی کنن حرف مردم و کار های اون بعضی وقتا می تونه خیلی زننده باشه.

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه😘😘

تا پارت بعد بای