بدبختی عشق

:| lia :| lia :| lia · 1402/05/04 14:15 · خواندن 3 دقیقه

پارت هفت

 

🙏🏼سلام ببخشید خیلی دیرشد هیچی به مغزم نمیرسید که بنویس🙏🏼
💗بزن برییم💗
پارت هفتم
آدرین:
بیدار شدم دیدم هنوز مرینت خوابه .خیلی ناز خوابیده بود .صدای در اومد و من هم رفتم در رد واکنم. 
من: اومدم 
در رو وا کردم و دادش مرینت اومدتو.
اریک: مرینت کجاست خواهر عزیزم کجاست.
من: ساکت آروم باش حالش خوبه خوابیده.
اریک: مثلا تو شوهرشی چرا مراقبش نبودی.
من: من نبودم این اتفاق افتاد اریک.
ی صدایی اومد: اینحا چه خبره.
مرینت با عصبانیت به من و اریک نگاه می کرد.
مرینت:اریک تو اینجا چی کار می کنی.
اریک: نمیتونم به فکر خواهرم باشم.
مرینت:  من خوبم نترس آدرین مراقبم هست.
اریک: این  مراقبته .این که نمی تونه از خودش مراقبت کنه.
من: اولآ این نه ایشون دوما من از تو بهتر می تونم مراقب مرینت باشم.
اریک: پس بیا شرط ببندیم  اگه من بردم مرینت با تو ازدواج نمی کنه.
من: اگه من بردم تو دیگه نباید تو زندگیمون دخالت کنی.
اریک : باشه 
مرینت: اینکارا چیه  واسه خودتون می‌برید و می دوزید و من خودم می تونم از خودم مراقبت کنم در ضمن تو نباید توی زندگی من دخالت کنی مثلا من خواهرم نمی خوای خوشحال باشم.
اریک: من نگفتم که ...‌.‌‌.‌
مرینت: ساکت اریک میدونم نگرانی ولی اینجوری نمیشه.
اریک: باشه پس من رفتم.
من: مرینت نت الان میا .
در رو بستم و رفتم پیش اریک ‌.
من: اریک صبر کن کارت دارم.
اریک: برو به زنت برس برو دیگه .
من: اریک بابت چند دقیقه پیش متاسفم. 
اریک: باشه بخشیدمت حالا برو پیش زنت.
بعد از در رفت من رفتم بالا دیدم مرینت نیست بعد صدایی تو حموم شنیدم. من نمی دونم این دختر چرا توی حموم آهنگ می خونه. در زدم.
من: مرینت سریع کارت رو تموم کن می خوایم بریم ی جایی.
مرینت: باشه الان میا ی لحظه صبر کن.

مرینت :
اومدم بیرون دیدم روی تخت ی لباس قرمز خوشگل بود. (پایان داستان عکس رو گذاشتم)
رفتم امتحانش کنم .واقعا به تنم می خورد خیلی قشنگ بود . 
- می‌بینم که لباس رو پوشیدی خیلی بهت میاد.
- واقعا ممنون آدرین حالا می خوایم کجا  بریم.
- سوپرایزه 
- تور خدا بهم بگو.
- نمیشه حالا سریع کتت رو بپوش بریم.
کتم رو پوشیدم و ی رژ صورتی ملایم زدم و رفتم پایین .
رفتیم تو ماشین نشستیم  بی صبرانه منتظر بودم ببینم چه سورپرایزی آدرین  برام داره.
ماشین وایساد و ما پیاده شدیدم . جلومون ی خونه‌ی خیلی بزرگ بود خیلی قشنگ بود.
آدرین: مرینت بیا دیگه
من: باشه اومدم.
آدرین در زد و ی خدمتکار در رو وا کرد.
خدمتکار:  خوش آمدید آقا و خانم آگرست بفرمایید خانم منتظر شماست.
آدرین:  ممنون 
رفتیم توی خونه خدمتکار ما رو به سالن برد . باورم نمیشد اون کاگامی بود. 
کاگامی: آدرین ،مرینت خیلی وقت بود ندیمتون.
من:کاگامی دلم برات تنگ شده بود.
آدرین: چطوری کاگامی فکر کنم چهار سال گذشته.
کاگامی: آره  بیاین بشینین . سارا سه تا قهوه‌ ی ساده بیار.
صدای پا از پله ها اومد.
کاگامی : خب سور پرایز منم اومد.
ناشناس:  چطورید بچه ها.
به پشت سرم نگاه کردم فولکس داشت از پله ها میومد پایین.
من: سلام فیلکس خیلی وقت بود ندیده بودمت.
آدرین: سلام پسر خاله دلم برات تنگ شده بود‌.
و بعد هم رفت بقلش کرد . اومد پیش کاگامی نشست.
کاگامی: من و فیلکس با هم ازدواج کریم .
من: کی چرا به ما خبر ندادی.
فیلکس: راستش فقط خانواده هامون می دونستن  به کس دیگه ای هیچی نگفتیم.
کاگامی: حالاکه همه اینجا هستیم چطوره بریم بیرون.
من: باشه قبوله ما هم خیلی وقته جایی نرفتیم .
آدرین:  آره نظرتون چیه بریم شهر بازی خیلی وقته اونجا نرفتیم .
فیلکس:  باشه پس بریم.
کتامونو پوشیدیم  تا می خواستیم بریم بیرون ی صدایی اومد......

💗پایان پارت💗

اینم لباس مرینت

❤️❤️❤️❤️خداحافظ تا پارت بعد‌❤️❤️❤️❤️