دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/05/03 20:41 · خواندن 3 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت بیستم»

ببخشید که دیر شد 👇🏻

آدرین : 
بعد چند دقیقه پیانو زدن از مرینت درخواست کردم که جای من بشینه رفتم و پشت سرش وایسادم و دستاش رو گرفتم و رو پیانو حرکت دادم ، که یهو در زد و پدرم وارد شد .
هردومون سریع رفتم سمت چت و راست پیانو وایسادم و سرخ شدیم که پدرم با یک خنده ی ملیح گفت : خب ببخشید بعد موقع اومدم .
که گفتم : نه پدر ، فقط داشتیم پیانو تمرین می کردیم .
بعد ازم خواست که از اتاق برم بیرون و تأکید کرد که فال گوشم واینیسم ، یک نگاهی به مری کردم که داشت با چشاش بهم می گفت : لطفاً لطفاً نرو (آخی ارتباط چشمی برقرار کردن😶)
اما مجبور بودم و با صورتی ناراحت اتاق رو ترک کردم و به سمت پایین رفتم و رو آخرین پله نشستم .
مرینت : 
که یهو آقای اگرست اومد تو ، بعد هردمون خیلی خجالت کشیدیم که آقای اگرست از آدربن خواست بره و فال گوشم واینیسه .
خیلی مضطرب بودم ، اما آدرین مجبور بود بره .
بعد آقای اگرست ازم درخواست کرد که رو کاناپه ای که تو اتاقه بشینم و رفتم نشستم .
بعد بهم گفت : تو کسی هستی که دل پسرم رو بردی ؟
در حالی که سرم پایین بود آروم گفتم : بل........ههه.....بله.
که گفت : اما تو در حد و اندازه ی پسرم نیستی . (چقدر زر میزنه 😑)
اومدم حرف بزنم که ادامه داد : تو یه دختر نونوایی و پسر من یه مدل معروف ، شما خیلی باهم متفاوتین .
نزاشتم باز وسط حرفم بپره و پاشدم و روبروش وایسادم و گفتم : اما مهم اینکه ما واقعا همدیگر رو دوست داریم و این هیچ شکی توش نیست . 
بهم گفت : بیا یه معامله کنیم .
گفتم : چطور معامله ای ؟
نیشتخند زد و گفت : یه معاملن ساده ، من میدونم تو یکی آرزو هات اینکه طراح لباس بشی ، من می تونم پول کافی ، وسایل و ابزار های کافی رو به تو بدم تا بتونی مثل خودم یه طراح لباس معروف بشی ، اما در ازاش آدرین رو ازت میگرم ، معامله خوبیه نه تو به آرزوت می‌رسی و من هم به پسرم (تموم شد ، خیلی تاثیر گذار بود 😶😑)
خیلی عصبی بودم و بهش گفتم : من تمام آرزوهام با وجود ادرینه و این معامله اصلا معامله عادلانه ای نیست ، تو یه خودخواهی ، که نمی‌ذاری پسرت هرکاری که بخواد بکنه و فقط بهش دستور میدی.
بلند شد و بهم زل زد و گفت : اون الان هرچی که میخواد رو داره اما تو چی؟تو یه دختر نونوایی که هیچوقت نمی تونه به آرزوهاش برسه ، این تفاوت رو درک کن . (چقدر واقعا زر میزنه)
نمی تونستم این همه تحقیر رو تحمل کنم و به سمت پایین با بعضی که شکسته بود رفتم و آقای اگرست هم اون بالا به من خیره شده بود ، به خودم گفتم نباید کم بیارم اشکام رو پاک کردم برگشتم و بهش زل زدم و گفتم : درسته من به دختر نونوام اما پدرم هیچوقت نمیزار من من ناراحت باشم درست برعکس تو ، اصل پدر بودن اینه و تو هیچی ازش نمیدونی ، فهمیدی آقای اگرست ، اما یکروزی فرا میرسه که می بینی من بدون معامله تو به آرزوهام میرسم .
آدرین می‌خواست بیاد سمتم که بهش گفتم : دنبالم نیا .
و بعد به سمت خونه رفتم و همینطور اشک می‌ریخت.


اینم از این پارت ، اگه نظری دارید بهم بگید و امیدوارم خوشتون اومده باشه
دوستون دارم 👋🏻❣️