خودتو گول نزن تو دوسش داری p1

𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 𝕱𝖆𝖙𝖊𝖒𝖊𝖍 · 1402/05/03 05:23 · خواندن 2 دقیقه

برید ادامه❤️

مرینت

حوصلم سررفته چیکار کنم گوشی که همین الان دستم بوده تلویزیون هم فیلم خوب نداره

تنها چارم خونه ی آلیا است😉

لباسام رو پوشیدم یه سوییشرت و شلوار بگ و حرکت به سوی خونه ی آلیا

وارد خونش شدم اون خونش مجردیه

 آلیا توی حموم بود و داشت آواز میخوند

بلند گفتم (با خنده )بسه دیگه آلیا سرمون درد گرفت

آلیا که تعجب کرده بود گفت  تو از کجا اومدی؟ درو چجو ری باز کردی؟

_ در که باز بود 

+ ای وای یادم رفت درو ببندم خاک تو سرم(توهین به خودشه ما کاریش نداریم)

_سریع بیا بیرون حوصلم سر رفت 

نیم ساعت بعد

_آلیا تو حموم چکار میکنی که اینقد طول میکشه؟

+‌ تو چکار میکنی منم همون کارا رو میکنم لیف میزنم شامپو میزنم 

بیا یکم شربت آوردم بخور توی این هوای گرم میچسبه

_ممنون آلیا

تقریبا ساعت ۹ شب بود که به آلیا گفتم: من باید برم خونه دیگه دیرم میشه

+ باشه هرجور راحتی فقط یادت باشه شام نموندی؟

_ دفعه ی بعدی تلافی میکنم

و دوتامون زدیم زیر خنده

توی اون کوچه پس کوچه ها داشتم راه میرفته که صدای تلق تلوق کفشی رو پشت سرم احساس کردم

از شب میترسم از وقتی بچگی گم شدم دیگه راحت نمیتونم تو خیابونا راه برم

فلش بک

۱۴ سال پیش

مامانم رو گم کرده بودم گریه میکردم میترسیدم از همه چی

تا اینکه یه  مردی اومد پیشم و گفت

دختر کوچولو آبنبات میخواب منم که عاشق این جور چیزا بودم گفتم آره

بعد اون مرد تونست به راحتی دست منو توی دستاش حس کنه 

منو برد به یه جای متروکه نه آب خوبی و نه غذای درست و حسابی

این وضع همینجور ادامه داشت تا یکسال بعد یه پسر که تقریبا ۴ سال ازم بزرگنر بود تونست با زیرکیش منو نجات بده

پایان فلش بک

داشتم از حال میرفتم

که اون مرد ناشناس گفت:......

 

 

بنظرتون اون مرد کی می‌تونه باشه؟

لایک و کامنت فراموش نشه❤️

⁦(⁠ʘ⁠ᴗ⁠ʘ⁠✿⁠)⁩