وبلاگ لیدی باگ

سلام به همگی بریم سراغ پارت ۴ اگر پادت های قبل رو نخوندین حتما اول اون پارت ها رو بخونید و بعد این پارت رو بخونید ممنون😍

سرباز ها به سمت آیریک رفتن تا اون رو بکشن آیریک ترسیده بود جنب و جوش میکرد تا خودش رو آزاد کنه اما فایده ای نداشت همون موقع آیریک داد زد:من می تونم به ارتشتون کمک زیادی بکنم.

لوکا با شنیدن حرف آیریک گفت:صبر کنید.

همه سرباز ها وایسادن لوکا جلو رفت و به آیریک نگاه کرد و گفت:این رو جدی گفتی یا فقط برای اینکه زنده بمونی؟

آیریک که می دونست این آخرین فرصتشه آب دهنش رو قورت داد و گفت:من می تونم کمک بکنم.

لوکا:داخل صدات جدیتی نمی بینم تو حتی نمی تونی خودت رو نجات بدی اونوقت چطور می خوای کاری که ما خیلی وقته سعی می کنیم انجام بدیم کمک کنی؟

آیریک کمی فکر کرد اون حرف رو فقط برای زنده موندن زده بودن لوکا دیگه داشت خسته میشد همون لحظه آیریک گفت:من ومپایر رو خوب می شناسم چند بار برای جشن های بزرگ به ومپایر رفتم تازه من یه رگه خون آشام دارم اگر آموزش ببینم می تونم با خون آشام های اصیل برابری کنم.

لوکا به اون نگاه کرد و بعد از چند ثانیه خندید و از جاش بلند شد رو به پادشاه کرد و گفت:سرورم ازتون می خوام این بچه رو زنده بزارین.

_شما اون یه خون آشام هست می تونه خطرناک باشه.

لوکا با شنیدن این حرف شمشیرش رو در اورد و دست خودش رو برید و سمت آیریک گرفت خون رو صورتش می چکید دندون های آیریک بزرگ شد و مثل یه خون آشام کامل شد لوکا دست اون رو باز کرد پادشاه ترسید و گفت:داری چکار می کنی؟

لوکا بدون توجه به کارش ادامه داد و دست های آیریک رو باز کرد به محظ اینکه دستش باز شد به لوکا حمله کرد اما لوکا فقط با یه دست جلوی اون رو گرفت به پادشاه نگاه کرد و گفت:اگر اون از کنترل خارج بشه من جلوش رو می گیرم ازتون می خوام که اون با سونیا آموزش ببینه زیر نظر بزرگترین شکارچی های خون آشام اون نمی تونه کاری بکنه.

آیریک همونطور که لوکا گرفته بودش به پادشاه خیره شده بود و منتظر مون اون بعد از یکم فکر کردن گفت:می تونی اون رو ببری اما هر اتفاقی که بی افته با مسئولیت تو هست.

لوکا:ممنونم سرورم.

امیدوارم که از این پارت خوشتون بیاد.