دیدار دوباره پارت بیستم🌚✨

Luna Luna Luna · 1402/05/02 17:16 · خواندن 4 دقیقه

برای پارت بعد ۲۰ کامنت ۱۵ لایک!

برین ادامه

بعد از کلی حرف زدن با زویی موقع حضور و غیاب و تشر زدن خانم نایت از اینکه انقدر حرف میزنیم وقتش رسید طراحی ها رو نشون بدیم.

هر کدوم از بچه ها زوج بودن و همدیگه رو کشیده بودن بعضی هاشونم خواهر و برادرشون رو.

خانم نایت براشون دست زد و بعد به ما نگاه کرد.

_لوکا،زویی و مرینت شما ها موندین...

_من اول میام خانم نایت.

صدای زویی بود که شنیده میشد.عکس پدر و مادرش کنار هم رو کشیده بود و به وضوح میتونستم ببینم زیرش یه طرح دیگه هم هست...

بعدشم لوکا رفت نشون داد و همه با تعجب به طراحی نگاه میکردن...

چهره زویی بود!زویی هم متعجب طوری که خبر نداشته آروم دستشو سمت برگه آورد و برگه زیری رو نشون داد.

کل کلاس منفجر شد.زوج جدیدی توی دانشگاه به وجود اومده بود و همه خوشحال بودن.

خانم نایت با دست کوبید رو میز.

_ساکت بچه ها میدونم خبر جالبیه ولی زنگ تفریح راجبش صحبت کنین.

آروم آروم پچ پچ ها تموم شدن و دیدم زویی کنارم نشسته و به سمت راستش یعنی لوکا نگاه میکنه.

به بازوش سقلمه زدم و نیشخندی زدم.

_نخورش حالا چیزی تا آخر کلاس نمونده‌.

تکه موی رنگ شدشو پشت گوشش فرستاد و چشمش رو از لوکا گرفت هرچند که لوکا تا آخر به اون نگاه میکرد.خانم نایت صدام زد و گفت که طراحی م رو نشون بدم.از اون موقع طراحی م رو به خودم چسبونده بودم و حتی به زویی هم نشون ندادم با وجود اینکه خیلی اصرار کرده بود.

آروم از نیمکت بلند شدم و رفتم سمت میز معلم.

و طراحی رو به طرف بچه ها چرخوندم.صدای جیغ و داد بچه ها میومد و مدادم سوال می‌پرسیدن.قبل از خانم نایت کوبیدم رو میز و همه منتظر جواب من موندن.

_میدونم بچه ها شما راجب گذشته خبر دارین.ولی اگه میخواین جواب کامل سوال ها رو بفهمین ۵ روز دیگه ساعت ۳ اخبار رو نگاه کنین.فقط باید بهتون بگم حدستون درسته.

خانم نایت مونده بود این کلاس زوج یابی شده یا کلاس طراحی.خودشو جمع و جور کرد و تا اومد تکلیف بده زنگ خورد.

_جلسه بعدی طراحی میوه کار میکنیم دوباره برین تو حیاط.

داشتم از پله ها میرفتم سمت حیاط که دستی اومد و دستم رو محکم گرفت.با شوک به طرف آدرین چرخیدم چون فقط از اون این کار بر میومد.

_وووااااه تو اینجا چیکار میکنی؟!

_خبرا به دستم رسیده چیکار کردی و...

به طراحی ای که با اون یکی دستم گرفته بودم اشاره کرد.

_اینم که توضیح همه چیو میده.نمیخوای بگی چرا زودتر دست به کار شدی؟خیلی مشتاقی مگه نه؟

در حالی که دست تو دست هم میومدیم پایین جوابشو دادم

_خب منم باید یکاری میکردم نه؟ولی واقعا فکر نمی‌کردم....

_به بهههه زوج عاشقو نگا کن

_آدریناااا؟

اومد کنارمون که تازه پله ها رو پایین اومده بودیم و زد تو سر آدرین.

_نمیتونستم همینجوری بشینم که.دانشگاهمم که تموم شده گفتم بیام کمک معلم بشم.

آدرین آهی کشید که نشون میداد خبر نداشته.

_من از دست تو چیکار کنم آبجی هاننن؟

_هیچکار نکن به مردم نگاه کن که زل زدن به ما بیاین بریم بشینیم.

_______

آدرینا:)

با شنیدن حرفم کاملا فهمیدن منظورمو و دیدن تقریبا کل دانشگاه بهمون زل زده.

رفتیم یه گوشه نشستیم و توضیح دادم که حوصلم تو خونه سر میرفت واسه همین اومدم کمک مربی بشم و خب چی از این بهتر؟همیشه عاشق معلمی بودم!

_اره خلاصه معلمی رو دوست دارم و مای....

وقتی فهمیدم چی گفتم حرفمو خوردم و سریع بحث رو عوض کردم.بعدشم قبل اینکه سوالی بپرسن زنگ خوردو منم دویدم تو دفتر....

من چیزی دارم که اونا نمیدونن.

نبایدم بدونن

تا یه مدتی.

مثل یک راز....

__________

مرینت

بالاخره کلاسای اونروز تموم شد و رفتیم بیرون دانشگاه.به همراه آدرین اومدیم بیرون و با آلیا و نینو خداحافظی کردیم که داشتن میرفتن برای خودشون بگردن.

آدرینا هم تو دفتر یکم کار داشت و مثل بقیه معلم ها دیرتر از دانشگاه میرفت.

احساس میکردیم آدرینا یه چیزی مخفی میکنه ولی خیلی اهمیت ندادیم و آدرین گفت همیشه رازشو یه روز میگه.

سوار ماشین خودم شدم و دیدم آدرین اومد کنارم نشست.

_مگه ماشین نیاوردی...؟

_نه راستش پیاده اومدم.

_از دست تووو.

____________

این پارتم تموم شد با 3744 کاراکتر!

امیدوارم لذت برده باشین حتما لایک و کامنت بذارین تا زودتر به دستتون برسه پارت بعدی.