
زندگی دوباره P6

سلام بریم پارت ۶
لویی با دیدن کریستال یونا خیلی ناراحت گابریل رو یاد سمت خودش و گفت:یونا تا الان با کمک هم اومدیم به این مرحله اما از حالا تیم هامون از هم جداست از رنگ کریستال می تونی تیمت رو تشخیص بدی.
یونا:منظورت چیه؟
لویی:من داخل تیم قرمز هستم و داخل تیم آبی بخاطر دوستی که باهم داریم بیا اینبار با یه خاطره خوب جدا بشیم دفعه بعدی که همدیگه رو ببینیم باید با هم بجنگیم.
یونا خیلی ناراحت بود انگار دوباره تنها شده بود وقتی کنار لویی بود حس خوبی داشت اما دیگه اون حس رو نمی تونست به لویی داشته باشه با صدای ناراحتی گفت:خداحافظ.
لویی با ناراحتی دور شد و گابریل رو که داخل تیمش بود با خودش برو وقتی که دور شد گریش گرفت گابریل کنارش نشست و دستش رو روی شونش گذاشت و گفت:من همچین احساسی رو تجربه کردم ازش خوشت میومد؟
لویی:آره ولی من مثل لاشخوری هستم که از خودش دفاع هم نداره چطوری زبون طوطی رو می تونم داشته باشم.
گابریل برای همدردی اونو بغل کرد و لویی احساس آرومی بهش دست داد همون موقع ۳ نفر به سمت اونا حمله کردن لویی یه سنگ رو برداشت و پرت کرد سنگ داخل پای یکی از اونا خورد گابریل بند شد یه خنجر که از قبل داشت رو در اورد لویی که چیزی نداشت همینطوری سنگ بر میداشت و پرت می کرد تا اینکه نزدیک شد یکی از اونا چاقویی رو به سمت قلب لویی برو و لویی دستش رو گرفت دو نفر دیگه به گابریل حمله کردن گابریل بازوی یکیشون رو خط انداخت اما نتونست خیلی دووم بیاره و جلوی حمله دو نفرشون رو بگیره و چندتا ضربه چاقو به کمرش خورد و روی زمین افتاد و چشماش رو بست اونا که تونسته بودن یه نفر رو بکشن سریع فرار کردن لویی بالای سر گابریل رفت خون زیادی ازش رفته بود اونو تکون داد هنوز نفس می کشید ضخم رو محکم فشار داد تا جلوی خونریزی رو بگیره و گابریل با صدای خسته ای گفت:من از بچگی داخل یه خان..خانواده فقیر..بودم و هم..همیشه بخاطر این..مسخره میشدم و..کتک می خوردم..هیچ کسی حاضر ..نبود بچش با ..من دوست بشه..وقتی بزرگ شدم کم کم وارد..کار خ..خ..خلاف شدم و خرج زندگیم از این..راه بود تا اینکه یه بار داخل..ضده.. دعوای خیابانی داخل کما رفتم.
لویی:حرف نزن.
گابریل:من نمی خوام..ب..بمیرم..لطفا بدن.. برنده بشو.
لویی:من بازی رو می برم هنوز فرصت هست همه رو پیدا می کنم و بازی رو می برم.
گابریل آروم چشماش رو بست و دیگه چیزی نگفت.
لویی از جاش بلند شد و گفت:من همه رو پیدا می کنم و بازی رو می برم قول میدم.
از طرفی یونا ۴ نفر رو پیدا کرده بود که با خودش ۵ نفر شده بودن هوا داشت تاریک میشد که یه نفر نزدیک لویی شد و گفت:منم داخل تیم شما هستم نگاه کن کریستالم قرمز هست.
لویی به کریستال نگاه کرد قرمز بود جلو رفت و گفت:الان باید دنبال یه جا برای خواب باشیم به اون نگاه می کرد خیلی عجیب بود با چشمای درشت بهش نگاه می کرد یه جوراب ترسناک بود اون در اومد گفت:من یه جا رو سراغ دارم یه غار همین نزدیکی ها هست دنبالم بیا یه لبخند بزرگ روی صورتش داشت لویی دنبالش رفت و وارد غار شدن بعد یه آتیش درست کرد و کنارش داراز کشیدن.
بعد از چند ساعت اونی که پیش لویی بود از جاش بلند شد و آروم بالای سر لویی رفت یه سنگ بزرگ برداشت و برو بالا تا بزنه داخل سر لویی لویی چشماش رو باز کرد و به اون نگاه کرد اون سنگ رو پایین اورد لویی سرش رو برو اون طرف و از جاش بلند شد قیافه اون فرد عوض شده بود دیگه شکل انسانی نداشت لویی با دیدنش ترسید از غار بیرون رفت و اون دنبالش بود.
این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد😍