دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت نوزدهم»
بفرمایید 👇🏻
یک هفته بعد ......
مرینت :
بعد یک هفته آدرین از بریتانیا اومد ، بعد این ما خیلی با هم وقت می گذروندیم می رفتیم سینما ، می رفتیم شهربازی و........ (خدایا واقعا ، شانس به کیا میدی 😭)
تا یک روز تو زنگ آخر ، آدرین بهم گفت : راستی پدرم مشتاقه که تو رو ببینه ( زر میزنه،اسپویل : قراره گند بزنه بن زندگی تون )
چشمام چهار تا شد ، گفتم : مطمئنی .
درحالی که دستم و کشید و به سمت ماشین برد گفت : اره .
بعد باهم رفتیم خونه ی آدرین .
بهم پیشنهاد داد بریم تو اتاقش منم که از خدام بود گفتم اره (ای ذهن های منحرف ، فکر بعد نکنید)
بعد رفتیم تو اتاق .
آدرین :
بعد از اینکه از بریتانیا برگشتیم دیگه خیلی با مری (چه زود پسر خاله میشه) وقت می گذروندیم .
که یک روز رفتیم خونه ی ما تا مرینت رو با پدرم و پدرم رو با مرینت روبهرو کنم .
وقتی رسیدیم به مری گفتم که بریم تو اتاق و اونم قبول کرد .
نمیدوستم تا پدرم بیاد مرینت رو چطور سرگرم کنم که چشمم به پیانوم افتاد ، تصمیم گرفتم یکم بهش پیانو یاد بدم .
رفتم و رو صندلی پیانو نشستم و شروع به پیانو زدن کردم که مرینت اومد و یه پیانو تکیه داد و گوش داد.
بعد چند دقیقه پیانو زدن .
مرینت :
وقتی رفتیم تو اتاق آدرین شروع به پیانو زدن کرد و منم رفتم و به پیانو تکیه دادم و به پیانو زدنش گوش دادم .
بعد رو به اومد گفت : بیا بشین .
خودش پاشد و رفتم و سرجاش نشستم ، اونم پشتم بعد دستم رو گرفت و رو پیانو حرکت داد ، حس خیلی خوبی داشت .
که یهو در اتاق به صدا دراومد.
اینم از این پارت ، باز هم جای حساس تموم کردم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه 👋🏻❣️