عشق حقیقی پارت ۱۱
چند روز حوصله نداشتم پارت بدم الان حوصله دارم پس بفرمایید ادامه مطلب
گفتم آدرین دیشب زمانی که مست بودم کاره اشتباه یا بدی که انجام ندادم تا اینو گفتم بعد از چند ثانیه مثل لبو شد و گفت : راستش راستش تو......تو خوردی به من و.....و...... افتادی تو بغلم و بعدش اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو لبش و به لبای من اشاره کرد اولش نفهمیدم یزره فکر کردم یهو یه چیزی به ذهنم رسید و باعث شد چشمام اندازه ی توپ بشه و گفتم : نکنه. نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : آ.....آره . از خجالت مثل گوجه شدم نگاهم رو ازش گرفتم خیلی آروم دوباره روی تخت دراز کشیدمو و پتو رو روی سرم انداختم و زیر پتو داشتم آب میشدم از خجالت بعدش آدرین گفت : الان ساعت نه یک ساعت دیگه دانشگاه شروع میشه بیا بریم پایین تا ببرمت خونتون. مطمئن بودم که این حرف رو برای عوض کردنه بحث گفت منم همون زیر گفتم : باشه تو برو منم میام بعدش از اتاق بیرون رفت و درو بست منم آروم از زیر پتو اومدم بیرون هنوزم با اینکه بیرون رفته بود داشتم از خجالت آب میشدم و به این فکر کردم که آخه دختره ی احمق وقتی با یه لیوان مست میشی چرا میخوری یدونه زدم پسه کله ی خودم که دیگه از این کارا نکنم ولی یهو این فکر به ذهنم رسید که طعم لباش چجوریه کاش مست نبودم و اون حس رو بدون اینکه از یادم بره تجربش میکردم یدونه دیگه زدم پس کلهی خودم و گفتم آخه این چه فکریه که تو داری میکنی آخه دختر انقدر منحرف بعدش دیگه دست از فکر کردن برداشتم و یه نگاه به خودم کردم هنوز لباس های دیشب تنم بود چند تا نفسه عمیق کشیدم تا خجالتم از بین بره بعدش لباسم رو مرتب کردم و رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم که آدرین رو دیدم اونم تا منو دید گفت : بیا بریم داره دیر میشه. گفتم : باشه و کیفم رو برداشتم و رفتیم سوار ماشینه آدرین شدیم تو کله راه هیچکدوممون حتی یه کلمه هم حرف نزدیم وقتی رسیدم از ماشین پیدا شدم و ازش تشکر کردم کلید خونه رو از کیفم در آوردم و دره خونه رو باز کردم که با چهره ی نگران مامان روبرو شدم که سریع اومد سمتم بغلم کرد کرد و گفت : کجا بودی چرا دیشب نیومدی منم گفتم: ببخشید مامان دیشب موندم خونه ی یکی از دوستام شارژ گوشیم هم تموم شد نتونستم بهت زنگ بزنم تو ذهنم گفتم عجب دروغه گنده ی گفتم . مامان گفت : باشه ولی دیگه هیج وقت منو انقدر نگران نکن گفتم باشه و رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم ساعت رو نگاه کردم ساعت نه و چهلو پنج دقیقه بود وای دیرم شد ( طبق معمول) سریع از خونه بدونه اینکه صبحونه بخورم اومدم بیرون و دوان دوان به سمت دانشگاه حرکت کردم تو راه بخاطر گشنگی زیاد داشت سرم از سر درد میترکید اما من بیخیال به راهم ادامه دادم به داشنگاه که رسیدم سریع رفتم داخل و شانس آوردم چون داشت دره ورودی بسته میشد وقتی وارد شدم رفتم از بوفه یه شیر و کیک گرفتم در عرض دو دقیقه تمومش کردم وقتی تموم شد گفتم آخيش خیلی گشنم بود بعدش آلیا اومد پیشم و گفت : شیطون دیشب خوب تو بغله آدرین خوش گذروندی 😈 گفتم : ای بابا آلیا خوب مست بودم بعدشم این چیزی که تو میگی رو یادم نمیاد که آلیا گفت : اگه یادت نمیاد پس چرا انقدر خونسرد جواب دادی . تو اون لحظه مونده بودم چی جوابش رو بدم پس گفتم : خوب معلومه وقتی چیزی رو که یادم نمیاد خوب چرا باید براش تعجب کنم اونم گفت :................
خب این پارت هم تموم شد امیداورم خوشتون اومده باشه اگه پارت بعد رو میخواین ۱۸ لایک ۳۵ کامنت تا پارت بعد خدانگهدار