new world 🌍p35

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/04/30 23:32 · خواندن 4 دقیقه

 P35

 

 

 

 

آدرین : تو اتاقم بودم داشتم حاضر می شدم که مامانم داد زد 

امیلی : آدرین دمپایی صورتی هامو ندیدی؟ 

آدرین : نه ندیدم برای چی می خوای 

امیلی : می خوام بیارم با خودم که اگه اونجا اذیت کردی حسابتو برسم

آدرین : مامان تروخدا تو خواستگاری کاری بهم نداشته باش

امیلی : اگه آبرومو نبری دمپایی هامو نمی یارم 

آدرین : نه کاری نمی کنم اگه کردم دمپایی های مامان مرینت رو بگیر

امیلی : فکر خوبیه پس بیا بریم دیر شد 

آدرین : الان میام بعد از تموم شدن حرفم سریع رفتم پایین و دمپایی های مامانمم خودم قایم کردم که وسط خواستگاری منو با دمپایی نزنه

امیلی : دمپایی هامو تو اتاقم گذاشتم ولی الان نیست

آدرین : حالا پیدا میشه، داره دیر میشه بریم؟ 

امیلی : باشه بریم 

آدرین : تو ماشین مامانم همش داشت تحدیدم می کرد که اگه اونجا آبروشو ببرم دمپایی های مامان مرینت رو می گیره می زنتم 

 

 

مرینت : زنگ در خورد یکم استرس گرفتم ولی رفتم در رو باز کردم، مامان امیلی خیلی خوشگل شده بود و آدرین خیلی جذاب شده بود بیشتر از همیشه فکر کنم چند دقیقه داشتم نگاش می کردم 

امیلی : اممم میشه بیایم تو؟ 

مرینت : آره اه ببخشید حواسم نبود 

امیلی : اشکال نداره 

آدرین خیلی آروم : با نگاهات داری منو می خوری 

مرینت : چیزی بهش نگفتم

تام : سلام خانم اگرست سلام  آدرین

امیلی : می خواستم سلام کنم که دیدم همون اول کاری آدرین مثل میمون به تام آویزون شد 

آدرین : سلامممم بابا تام 

تام : حالا لازم نیست آویزون بشی 

آدرین : ببخشید، سلام مامان مرینت 

امیلی : مامان مرینت چیه مگه بچه دو ساله ای ( اینو آروم گفت که فقط آدرین فهمید) 

سابین : سلام آدرین سلام امیلی 

آدرین با داد : مرینت یه قهوه میاری 

امیلی : مرینت داری میای یه دمپایی هم بیار 

آدرین : نه دمپایی نیاری 

مرینت : رفتم برای همه قهوه ریختم و یه دمپایی هم با خودم بردم و دادم به مامان امیلی 

امیلی : خب آدرین یه دقیقه بیا تو اتاق کارت دارم 

آدرین : چی نه مامان همین جا بگو 

امیلی : باشه 

مرینت : مامان امیلی بعد از اینکه گفت باشه با دمپایی افتاد تو جون آدرین 

تام : می گفتن آدرین از مامانش کتک می خوره ولی دیگه در این حد؟ 

سابین : امیلی ولش کن چیکار می کنی 

امیلی : مگه بهت نگفتم آبرومو نبر هان 

آدرین : آخ مامان غلط کردم آخ نزن 

 

 

 

/ یک ساعت بعد / 

 

 

آدرین : آخ دستم درد می کنه 

مرینت با نگرانی : دستت کبود شده 

آدرین : الان نگرانمی؟ 

مرینت : می خوای نباشم دستت خیلی درد می کنه؟ 

آدرین : آره یکم      D : و بعد مرینت دست آدرین رو ماساژ میده 

امیلی : حقشه ولش کن همه جا آبرومو می بره 

سابین : تا ما امیلی رو آروم می کنیم شما برید تو اتاق حرف بزنید

مرینت : ما حرفی نداریم

آدرین : نه بیا بریم من دارم ( دروغ میگه می خواد با مرینت تنها باشه) مرینت : باشه 

/ اتاق /

مرینت : ما که حرفی نداریم پس چرا اومدیم تو اتاق    آدرین : ولی من یکم می خوام پیشت باشم و تنها باشیم 

مرینت : دستت هنوز درد می کنه؟   آدرین : اونقدرا هم درد نمی کنه 

مرینت : چند بار از مامانت کتک خوردی؟ 

آدرین : نمی دونم فقط می دونم یه صد باری خوردم 

 

D : تقریبا نیم ساعت حرف می زنن و بعد می رن بیرون 

 

تام : آدرین چی داری؟ می تونی با مرینت یه زندگی خوب داشته باشی قول میدی هیچ وقت ناراحتش نکنی؟ 

آدرین : من همه چی دارم خونه، ماشین، کار، پول و حتی خونه ای که قراره با مرینت توش زندگی کنم آمادس و حتی وسیله هاش که همش رو به انتخاب خودم برای زندگی با مرینت گرفتم تالار عروسی و لباس عروس هم آمادس 

و من قول میدم که یه زندگی عالی با مرینت داشته باشم و هیچ وقت ناراحتش نکنم 

تام : می دونم پسرم من تو رو از وقتی 14 سالت بود می شناختم و از اون موقع فهمیدم چقدر پسر خوبی هستی و فهمیدم مرینت چقدر دوسِت داره از همون موقع تو رو پسر خودم می دونستم 

آدرین : ممنون

 

برای پارت بعد 26 لایک و 20 کامنت 

خدافظ🥰