دیدار دوباره پارت هجدهم✨🌚
برین ادامه مطلب
به محدوده اون مکان رسیدم و با یه نگاه میشد حدس زد آدرین کجاست
گوشه ی پارک یه حصار آهنی بزرگ کشیده بودن تا کسی وارد نشه و آدرین هم اونجا نشسته بود و اون دختر رو هم میشد دید.
ماشین رو همون نزدیکی پارک کردم، کیفم رو از روی صندلی برداشتم و رفتم سمت پارک.
آدرین رو داشتن گریم میکردن من هم نزدیک حصار منتظر موندم تا منو ببینه.
متوجه شدم چشمش به من افتاد و آروم به یک مرد چیزی گفت.
اون مرد هم اومد طرف من و در حصار رو باز کرد:
-خانم لطفا تشریف بیارین داخل.
رفتم اونجا و قبل اینکه بقیه وارد بشن سریع در رو بست.
رفتم طرف آدرین و عینکم رو برداشتم:
-اوه سلام آدرین راهم به اینجا خورد گفتم یه سر بزنم.
میتونستم همهمه بلند مردم رو بشنوم:
-این یکی دیگه کیه؟
-اینجا چخبره؟
-بنظرتون کدوم دوست دخترشه؟
آدرین حرف ها رو نشنیده گرفت و وقتی گریمش تموم شد بهم لبخند زد
-خوب شد اومدی،بذار ایشون رو بهت معرفی کنم:آدرینا هستن خواهر بنده.چند سالی برای درس هاش خارج بود و حالام برگشته تا بمونه!
خیالم راحت شد و با لبخند دستم رو به طرف آدرینا دراز کردم:
-سلام آدرینا از آشناییت خوشحال شدم!
اونم بهم لبخند زد و جوابم رو داد:
-منم همینطور!تو باید مرینت باشی درسته؟ادرین خیلی ازت برام گفته.
یهو صدای عکاس رو شنیدم.
-خانم ها لطفا برین گوشه ی حصار میخوایم یه عکس تک نفره بگیریم....
-بعد از عکاسی-
آدرین عکاسیش تموم شد و من و آدرینا هم تو این مدت کلی حرف زده بودیم و صمیمیت خاصی بینمون شکل گرفته بود.
آدرین با خنده بهمون گفت:
-مث اینکه سریع جور شدین! انتظار نداشتم.تا حالا انقد موقع عکاسی شلوغ نبوده دورمون ولی ایندفعه بخاطر شما دو تا داشتیم از این همه سر صدا کر میشدیم!
به پدر گفتم یه مقاله منتشر کنه راجبت آدرینا.وقتی ۱۹ سالت بود رفتی و قبلشم کسی تو رو ندید.عادیه انقدر شلوغ کنن ! حالام بیاین سوار ماشین شین برگردیم خونه.
-من با ماشین اومدم و برای کارای دانشگاهم باید برم خودت میدونی آدرین...
-اوهوم باشه اذیتت نمیکنم برو.کارت تموم شد بهم زنگ بزن!
باهاشون خداحافظی کردم و برگشتم سمت ماشین،سوییچ رو چرخوندم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم....
__________________
2069 کاراکتر!
متأسفانه کامنت ها به اندازه ای که میخواستم نرسید و ازتون میخوام این پارت کامنت هاش به ۲۵ تا برسه.
اگر ایده ای برای پارت های آینده دارین میتونین بهم بگین!