یادداشت های روزانه موسیو آگراست
پارت بیستم
... درست وسط مولتی ورس معجزهگر ایستاده بودم. خیلی آروم خودم رو به گوشهای رسوندم و گفتم:« بال های تاریکی پایین.»
نورو ناگهان ظاهر شد؛ چشماش برق زد و مثل شخصیت های کارتونی ذوق عجیبی روی چهرش نقش بست؛ و با حالتی که انگار نمیتونه جلوی خودشو بگیره فریاد زد:« واییییییی! من تا حالا توی این سه هزار سال عمری که از خدا گرفتم ، مولتی ورس معجزهگر رو ندیده بودم! چه قدر خوشگله!»
من بهش گفتم:« ذوقتو برای خودت نگه دار نورو. در حال حاضر اصلاً وقت نداریم، باید اطلاعات حیاتی و مهم جمع کنیم... پس مخفی شو!»
نورو توی جیب کتم مخفی شد، و من هم شروع کردم به گشت و گذاری «مفرح» در مولتی ورس معجزهگر.
مثل دفعه قبل، افراد زیادی اونجا بودن. و همه چیز در اونجا به طرز وحشتناکی در هم و بر هم بود.
من باید هر چه سریعتر با چند نفر صحبت میکردم تا بتونم بفهمم که نقشه کنفوسیوس برای دستگیری ارباب شرارت چیه. بالأخره باید برای مقابله با حریفت، استراتژیش رو بدونی...
اولین نفری که نظرمو جلب کرد، یه هاکماث کابوی بود، ظاهرش مسخره بود، سر تا پا بنفش بود و یک طناب و یک شیشلول هم داشت، اما طرز صحبت کردنش از ظاهرش خیلی بدتر بود.
بهش نزدیک شدم و گفتم:« معزرت میخوام آقا، من گابریل آگراست هستم و...»
در همین حین با گستاخی و بی ادبی تمام، حرفم رو قطع کرد و گفت:« اوهوکی! آقا رو باش! یه چیزی بگو که تازگی داشته باشه ، این حرفا همش بیاته داش من! حداقل نصف این اُزگل هایی که اینجا با هم قاطی ان اسمشون گابریل آگراسته...»
من لبام رو جمع کردم و با خشمی که توی صدام مشهود بود حرفم رو ادامه دادم:« من گابریل آگراست هستم و میخوام بدونم که نقشه کنفوسیوس چیه؟»
اون مرد هم پوزخندی زد و گفت:« اولاً چرا عصبانی میشی داش؟ دوماً، کنفوسیوس دیگه کدوم خریه؟»
دیدم اون مرد کلاً از مرحله پرته، و صحبت کردن باهاش چیزی جز وقت تلف کردن نیست... پس بدون اینکه ازش خداحافظی کنم، خیلی راحت به سمت دیگه ای رفتم، البته اون مرد هم پشت سرم فریاد زد:« اوهوی! کجا میری؟ مثلاً داشتیم اختلاط میکردیم ها!...»
با اینکه کمی تردید داشتم، اما تصمیم گرفتم که از یک «گابریل آگراست» دیگه سوال های مدنظرم رو بپرسم. پس به اولین گابریل آگراستی که رسیدم گفتم:« سلام من گابریل آگراست هستم.»
اون هم برگشت و گفت:« سلام من گابریل آگراست هستم.»
ازش پرسیدم:« ببخشین، چرا پیدا کردن ارباب شرارت تا این اندازه برای کنفوسیوس مهمه؟ اصلاً اون چیکارست؟»
گابریل آگراست خندید و گفت:« معلومه تازه واردی!»
من هم گفتم:« آره درسته، پس لطفاً برام توضیح بدین.»
_ ببین، از اونجایی که کنفوسیوس بهترین هاکماث تاریخ و تمام جهان های موازیه ، پس طبیعیه که بقیه هاکماث ها بهش احترام بزارن. و اون رو برای ریاست و نظارت بر کل مولتی ورس هاکماث به رسمیت بشناسن.
_ خب، حالا لطفاً توضیح بده که چرا اینقدر پیدا کردن ارباب شرارت براش مهمه؟
_ خب، ببین، تمامی معجزهگر ها، در تمامی دنیا های موازی، فقط و فقط برای اهداف خیر درست شدن، و هیچ جهان موازی ای وجود نداره که ذاتاً بد باشه، این یعنی همه معجزهگر ها فقط برای اهداف نیک باید استفاده بشن، اگر فقط در یکی از جهان های موازی، از معجزهگر در راه شرارت و مقاصد شخصی استفاده بشه، توازن و تعادل کل جهان های دیگه هم به هم میریزه، و مهم تر از اون، اگر ارباب شرارت موفق بشه، هممون از بین میریم، مثل کاری که آخناتون انجام داد...
_ آره، داستانش رو میدونم، حالا لطفاً بگو نقشه کنفوسیوس برای پیدا کردن ارباب شرارت چیه؟
_ اگه بخوام خلاصه بگم، قراره همه جهان های موازی ممکن رو بگرده و وقتی پیداش کرد، بکشتش.»
وقتی این جمله رو گفت، عرق سردی به پشتم نشست. حالا کلی دشمن دارم: دختر کفشدوزکی، گربه سیاه و یه لشکر تشکیل شده از بی شمار هاکماث که همشون نابودی منو میخوان...
بهش گفتم:« ممنون .» و به سمت دیگه ای رفتم. با اینکه هنوز سوال داشتم ولی ترجیح دادم که سوال هامو از چند نفر مختلف بپرسم. چون اینطوری کسی بهم مشکوک نمیشد.
پسری از دور نظرمو گرفت، به سمتش رفتم و گفتم:« ببخشید پسر جون، یه سوال کوچیک داشتم...»
وقتی پسره رو به من برگشت، نزدیک بود از شدت تعجب، از حال برم...
تنها چیزی که تونستم بگم این بود:« آدرین! تو اینجا چی کار میکنی؟...»
[ بای ]