شهر خاکستری
پارت 1
ادامه ی مطلب
ممد اومد دوباره رمان ادامه داره
خب اومدم پیشنهاد رمان بدم
اسم داستان شهر خاکستری هست بعدا میفهمین چرا اسمش اینه
شخصیت اصلی اسمش تایچی هست که تای صداش میکنن ی پسر ۱۴ ساله ی مو بلند این تایچی ی خواهر داره به نام کاری
این رمان از یک انیمه الهام میگیره که بعضیا ممکنه دیده باشن بعضیا هم نه ولی زیاد شبیهش نیس اسم انیمه دیجیمون یا همون ماجراجویی دیجیمون هست اول ی معرفی از شخصیت ها :
تایچی _شخصیت اصلی_سن :۱۴_شخصیت :خونسرد _جدی
مِت_سن: ۱۴_شخصیت: عصبی
ایزی _سن:۱۴_شخصیت:کنجکاو _باهوش
جویی _سن:۱۵_شخصیت:باهوش_ مسئولیت پذیر_
تیکِی _ سن:۱۰_شخصیت:شجاع_مهربون
می می _سن:۱۴_شخصیت: مهربون_احساساتی
سوُرا_سن:۱۴_شخصیت:مهربون_ فداکار
کاری_سن:۱۰_شخصیت:در مواقعی خشن_مهربون_شجاع_فداکار
از زبون تای بشنویم...
بالاخره اون روز رویاییم رسید
امروز ۱ آگوست ۱۹۹۹ (تاریخ میلادی)
قراره با هم مدرسه ای هام و رفیقام تو مدرسه بریم به اون اردوی کوهستانی از رختخواب پا شدم و دست و صورتم رو شستم و صبحونه خوردم و لباسم رو هم پوشیدم (عکسش رو میزارم) کفشم رو پوشیدم و کاری رو با خودم آوردم و از خونه زدم بیرون
تو ايستگاه منتظر اتوبوس بودم که اتوبوس رسید و سوار شدم بچه ها همه بودن مِت،جویی،تی کِی (TK)،سوُرا،می می (منحرف نباشین دوستان اسم تو انیمه هست)و ایزی (EZ) سلام کردم و رفتم نشستم رو صندلی و از خستگی خوابیدم نفهمیدم چقد طول کشید که رسیدیم پیاده شدیم و با عصا هامون (همون چوبای مخصوص کوه نوردی که اسمشون رو نمیدونم😂) از کوه بالا رفتیم نوک کوه پر از برف بود و فقط من و بچه ها رفتیم اونجا و برف بازی میکردیم که یهو هوا طوفانی شد و یک حلقه ی آبی بزرگ تو آسمون بود که یهو همه ی ما رو بهخودش کشوند .
وقتی پاشدم توی یک دنیای عجیب بودم اونجا قشنگ بود و مث یک جنگل یهو یادم اومد که خواب اینجا رو دیده بودم امممممممممممممم بهش چی میگفتن آها دنیای دیجی ها توی فکر بودم که یعنی بقیه ی بچه ها هم اینجان ؟که یهو ی سایه پشت سرم دیدم...
اینم عکس تای و لباساش البته تو رمان سنش بیشتره
اگر استقبال کردین بعد از حسی به نام عشق میزارمش و کاورم همین میمونه
در ضمن متاسفانه این داستان توش اذیت نيست 😂
GOOD BYE 👋🏻