رمان دختری گوشه ی دیوار کلاس ششم. 🥺😪(پارت دوم)
برید ادامه مطلب
سلام بچه ها من پارت دوم رو نوشته بودم ولی خبر نداشتم که حذف شده پس دوباره براتون مینویسم. 😉
بپر ادامه👇🏻
بهم گفت: سلام اسم من کِیتیه، خوشحالم که یه دوست پیدا کردم. ☺️💜
منم بهش گفتم: سلام منم همینطور خیلی خوشحال شدم. 🤗
بعد بهم دیگه دست دادیم. 🤝🏻💖
منو کِیتی داشتیم میخندیدیم که یه دختره ای اومد دستشو محکم روی میز ما گذاشت و گفت: اهای دختر تازه وارد من الینا هستم.😠 بابام ماشینای خیلی گرون قیمت و خیلی لوکس میفروشه.😠(با داد گفت)👇🏻 بابای من پول این مدرسه رو داده و این مدرسه مال منه و تو حق نداری کار اضافه ای توی مدرسه ی من انجام بدی😡 که یهو کِیتی گفت: میشه انقدر به دختر مردم وراجی نکنی؟😾 ناسلامتی روز اولشه ها😠
یهو الینا داد زد: تو حق نداری از این دختر تازه وارد احمق دفاع کنی...😤😤 من خیلی راحت میتونم به بابام بگم که به مدیر بگه شما به من چه چیز هایی گفتید و همون لحظه اخراجتون کنه🤬
کِیتی بهش گفت: اولاً احمق خودتی😏دوماً بابای تو فقط کمک خرج این مدرسه ست و اصلاً این مدرسه مال تو نیست😂 چون تو حتیٰ لیاقت اینم نداری که دستتو روی نیمکت های این مدرسه بزاری🤣🤣🤣🤣
شارمین: بعد کل بچه های کلاس زدن زیر خنده 🤣😂😂از خنده داشتن زمینو گاز میگرفتن🤣😂منو کِیتی هم داشتیم غش میکردیم. 🤣🤣🤣
الینا که از خجالت سرخ شده بود گفت: بعداً به حساب هردوتون میرسم. 🤬😠😡 و بعدش رفت.
منم به کِیتی گفتم: ممنون که ازم دفاع کردی.😊 فکر نمیکردم که الینا رو اونجوری بنشونی سر جاش😂😏
کِیتی هم گفت: خواهش میکنم کاری نکردم که 😊ولی باید یاد بگیری که تو روی اینا چجوری وایسی، چون این ادما اینجورین که باید بنشونیشون سرجاشون تا ساکت بشن. ✊🏻
منم گفتم باشه حتماً😊💜
بالاخره زنگ خونه خورد و همه داشتن به خونه می رفتن.😮💨 من و کِیتی هم از هم خداحافظی کردیم و به خونه هامون رفتیم🙃.
وقتی رسیدم خونه مامانم دم در اومد و گفت: مدرسه چطور بود؟ منم بهش گفتم ععععاااااللللللیییی بود. 💖🥳🎊
بعد بابام گفت: بیاید براتون ناهار درست کردم. 😄😋
منم دوییدم سمت غذا و غذامو خوردم 😋و رفتم تو اتاقم یکم استراحت کنم. 😴
تا پارت بعد بای بای💖
1425:کاراکتر