رمان عاشقانه زندگی اجباری
پارت دهم
های.🥰💋
سلام بچه ها ازتون ممنونم بخاطر لایک و کامنتای خوشگلتون.کمتر از چهل بود اما بهتون حق میدم چون پارت خیلی کوتاه بود.ایندفعه رو بهتون تخفیف میدم.ولی خوشبختانه پارت قبلو ترکونیدین با اینکه کم بود.دیگه حرفی ندارم.برو بچ......
#مرینت
داشتم تو وسایلشو میگشتم که یه هو در اتاق باز شد...
سریع در کشو رو بستم و لم دادم روش.
آدری:چیکار میکنی مری؟
مری:ه...هی..هیچی،خواستم کمدتم مرتب کنم.
آدری:نه،اونجا یه خورده شخصیه.اصلا به اونجا دست نزن!
مری:باشه.
مری:من میرم استراحت کنم.کاری نداری انجام بدم؟
آدری:نه،ممنون.برو استراحت کن امروز اندازه ی بیست تا خدمتکار کار کردی!
من در اتاق رو بستم و به اتاقم رفتم خیلی راجب حرفی که زدم یعنی همون موقع که گفت نباید به کمدش دست بزنم.یعنی چی توش ممکنه باشه؟!باید بفهمم.
بعدش سریع خودمو پرت کردم رو تخت از شدت خستگی چشمام تار میدید.باید میخوابیدم.اما اینکار رو نمیکنم.قراره آدرین ساعت هفت بره ملاقات دوستش که مریض شده.الان حدود ساعت۵:۳۰ دقیقه بود.🕠
نمیخواستم وقتمو برا خواب بزارم و تا ساعت هشت و نه شب خواب بمونم.کار مهمی داشتم.به همین دلیل رفتم سراغ گوشیم و سرچ کردم آدرین آگراست.کلی سایت برام بالا اومد از طراح مد بودنش تا قتل های بیرحمانه مردم.....
از تعجب دهنم وا شده بود.....قتل؟مگه چیکار کرده؟
برای همین زدم تصادفی زدم روی یکی از سایت ها رفتم آخرای مطالبش که نوشته بود:این آدم از همان موقعی که خواهرش سارا به دست یک نفر به قتل رسیده.....
بچه ها ببخشید من عجله دارم امشب همشو مینویسم امیدوارم لایک و کامنتا بالای ۳۰ باشه...
بای