𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞

Arezo Arezo Arezo · 1402/04/25 14:31 · خواندن 3 دقیقه

𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔❥

 

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐫𝐨𝐬𝐞

𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔❥

━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━

:Marinette

 پاکت سیگار رو از تو جیبش در آورد و یه نخ سیگار از توش برداشت و گذاشت توی دهنش و روشنش کرد و به سمتم اومد و دستی رو سرم کشید و دست و دهنم رو باز کرد. 

ملافه رو روی خودم پیچوندم تا اینکه سیگار رو از دهنش در آورد و دود رو بیرون داد گفت : 

_قبول دارم دیشب زیاده روی بود، ولی باید جلوی اون زبونت رو بگیری، روی میز یه لباسه بعدا بر دار و بپوشش

نگاهی به میز انداختم و از جام بلند شدم و با ترس و استرس گفتم : 

_و.. وقتی ا.. ازت پرسیدم چرا منو اینجا آوردی گفتی به خاطر برادرت، منظورت از حرف چیه؟ 

سیگار رو از دهنش در آورد و دود رو بیرون داد و سیگار رو زیر کفشاش له کرد و گفت : 

_جدن میخوای بدونی؟! 

سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم و ادامه داد : 

_پدر من یه خلافکار بود، توی یکی از ماموریت هاش پلیس متوجه میشه و همه چی رو خراب میکنه و پدر من موقع فرار با بردار عوضی تو روبه رو میشه و هردوشون به هم شلیک میکنن 

با شنیدن حرفش همه چی از تو ذهنم بیرون میره و با بغض و عصبانیت فریاد میزنم : 

_پدر تو قاتل برادر منه 

و بعد روی زمین افتادم شروع به گریه کردن کردم که عربده زد و گفت : 

_خفه شو آشغال 

و آروم تر گفت : 

_برادر تو نه تنها قاتل پدرمه، بلکه بعد از مرگ پدرم مادرم ترکم کرد و نامزدم باهام کات کرد ، تو برادرت رو از دست دادی، ولی من همه ی زندگیم رو 

و بعد از اتاق خارج شد. 

اشکام بند نمیومدن و نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم، تا اینکه حدود نیم ساعت بعد آروم شدم به سمت میز رفتم و لباسی سفید ساده ای که روی میز بود رو برداشتم و پوشیدمش. و چند دقیقه بعد دل درد شدیدی گرفتم و احساس دستشویی میکردم؛ دلم رو محکم فشار میدادم تا دردم آروم شه ولی چند دقیقه بعد خیلی دل دردم شدید تر شد و با آه و ناله به سمت در قدم برداشتم. 

دستم رو مشت کردم و محکم به در کوبوندم و فریاد کشیدم : 

_کسی اینجا هست، من باید برم دستشویی 

و بعد با سر زمین خوردم، چند دقیقه بعد صدای چرخش کیلید اومد و آدرین وارد اتاق شد و گفت : 

_چته عوضی، صداتو گذاشتی رو سرت! 

با آه و ناله گفتم : 

_حالم خوب نیست، باید برم دستشویی

اخمی کرد و گفت : 

_نقش که بازی نمیکنی؟ 

ناله کشیدم و گفتم : 

_نه، باور کن 

به سمت در برگشت و اسمی رو آروم صدا کرد و چند ثانیه بعد پسری با موهای سفید بلند که روی چشمش ریخته بود وارد اتاق شد و به آدرین گفت : 

_بله رئیس منو صدا کردین؟ 

آدرین نگاهی به من کرد و گفت: 

_پیتر، خانوم رو تا در دستشویی همراهی کن و بعد بیارش همینجا 

پسره نگاهی بهم کرد و گفت : 

_بله رئیس 

و به سمتم اومد و گفت : 

پایان این پارت. 

این داستان ادامه دارد....✎

♡♡♡♡♡

خب اینم از پایان این پارت. 

امیدوارم از این پارت هم خوشتون بیاد

15 لایک تا پارت بعد....