بدبختی عشق
برو ادامه
💝سلام چطورین اومدم با پارت ۶ 💝
🤩برو که بریم🤩
💓💓 پارت ۶ بدبختی عشق 💓💓
...............................................
آدرین:
رفتم مرینت رو بیارم در باز کردم و رفتم تو اتاق دیدم مرینت نیست همه جا رو گشتم ولی هیچ جا پیداش نکردم.
دیدم روی تخت ی کاغذ هستش برش داشتم و توش رو خوندم.
تو نامه
کور خوندی آدرین مرینت مال منه نه مال تو .تو دیگه هیچ وقت اون رو نمی بینی.
پایین نامه نوشته شده بود لوکا
چی لوکا مرینت رو دزدیده رفتم پیش خانواده هامون
مادرم: پسرم چرا با مرینت نیومدی .
من: مادر مرینت رو دزدیدن.
مادر مرینت: چی
بعد نامه رو به اونا دادم .مادر مرینت خیلی ترسیده .
ماد مرینت ( با حالت لرزان): مرینت رو لوکا دزدیده
مادرم: لوکا کیه
من: یکی از دوستامون بود البته فکر کنم چون مرینت رو قبل از عروسی ی بار دزدیده بود.
مادر مرینت: چی یعنی میگی لوکا قبلا مرینت رو دزدیده بود
من بالحن ناراحت کننده گفتم: آره
مادر پدرم رو صدا زد و همه چیرو تعريف کرد پدرم چند نفر رو فرستاد به خونه ی لوکا و بقیه بادیگاردا اومدن دنبال من. مادر مرینت و مادرم به پلیس زنگ زدن و همه چیز رو تعريف کردن
مرینت:
بیدار شدم و دیدم که توی ی یخچال بزرگ هستم .خیلی سرد بود. از سرما دندونام به هم می خورد . چند دقیقه بعد لوکا اومد با ی دستگاه عجيب قریب .
لوکا: می دونی این چیه.
من: چرا باید بدونم اصلا من اینجا چیکار می کنم .
لوکا: ایجایی چون بعد از کاری که می کنم دیگه نمی تونی با آدرین ازدواج کنی .
دوباره می خواست بیهوشم کنه که در واشد و آدرین و چند نفر دیگه وارد اتاق شدن .
لوکا: شما چی جوری پیدام کردین .
آدرین: فکر کردی پیدات نمی کنم می دونستم فرار می کنی و مرینت رو می دزدی برای همین به لباس مرینت ی ردیاب وصل کردم .
خدا رو شکر آدرین پیدام کرد و گرنه لوکا با من ی کاری می کرد.
آدرین: ببریدش من مرینت رو میارم.
لوکا: ولم کنید من نمیزارم باهم ازدواج کنید .
لوکا رو بردن و آدرین دست و پام رو وا کرد.
آدرین: مرینت خوبی ؟
من:آره خداروشکر که اومدی میخواست باهام ی کاری کنه.
آدرین بیا بریم تا سرما نخوردی.
ی ساعت گذشت که ما به عمارت رسیدیم.
رفتیم تو عمارت .مامانم رو با چشای گریون دیدم که داشت میومد سمتم.
مامان: دخترم حالت خوبه
من: آره مامان حالم خوبه
یهو ی عطسه کوچیک زدم.
آدرین : مرینت احتمالا سرما خوردی بیا بریم اتاقت .
من: باشه.
رفتیم اتاق نمیدونمچرا یهو یی خیلی گرمم شد
من: آدرین خیلی گرمه .
آدرین: داره بدنت میلرزه بعد میگی گرمه . بذار ببینم تب داری .
من: خوب تب دارم.
آدرین: مرینت داری از آب می سوزی بیا بلید بریم دکتر.
من بردن دکتر . دکتر گفت فقط ی سرماخوردگی ساده هستش و فقط باید استراحت کنه .
من: دیدی چیزیم نیست.
آدرین: آره ولی باید عروسی رو عقب بندازیم .
من: آره .
با هم رفتیم عمارت انقدر خسته بودم که تا سرم رو روی بالش گذاشتم خوابم برد.
آدرین:
دیدم مرینت خوابیده خب معلومه بعد از این همه اتفاق باید خسته شده باشه و فکنم داره هفتا پادشاه رو خواب می بینه منم رفتم پیشش خوابیدم و ی مقدار به موهاش دست زدم و لپش رو بوسیدم و بعد خودم چشام خسته شد و چشام رو بستم و خوابیدم.
💛خب خب تموم شد امیداورم خوشتون بیاد 💛
❤️🖤باید لایکا به ۲۰ تا برسه و بعد پارت بعد رو میذارم🖤❤️
💗 بای بای💗