بدبختی عشق
برو ز ادامه
💕سلام سلام خشملا 💕
💞اومدم با پارت ۵ امید وارم خوشتون بیاد بوس بوس بوس💞
بزن پایین👇👇👇👇👇
....................................
آدرین:
دیدم مرینت با چهرهی عصبانی بالا سرمه .
مرینت: اینجا چه خبره آدرین ؟
من: مرینت کار من نبود کار اون گربه .
صورت کم کم عصبانیش از بین رفت .
مرینت: باز خراب کاری کردی موشموشی.
آدرین: ر ش اسم گذاشتم .
مرینت: آره مگه چیه . راستش موشموشی همیشه گلدونارو میشکونه. واقعا نمی دونم چرا. بگذریم بریم پایین شام حاضره.
رفتیم پایین و غذا خوردیم و من بعد رفتم خونه .
تا رفتم خونه مادرم با گریه اومد سمتم.
من:چی شده مادر؟
مادر:پسرم پدرت امروز از پله ها افتاد پایین و سرش ضربه خورد .
من: چی الان پدر کجاست؟
مادر:تو اتاق هنوز بیهوشه
سریع دویدم به سمت اتاق دی م چراغها خاموشه چراغها رو روشن کردم.
خانوادم: سوپرایز (با صدای بلند)
من: اینجا چه خبره؟
مرینت اومد سمتم
آدرین : تولدت مبارک
و بعد هم بهم ی جعبه ی کوچیک داد .
من:ممنون
در جعبه رو باز کردم دیدم د. تا حلقهی زیبا توی اونه .
مرینت: آدرین با من ازدواج می کنی؟
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم نمی دونستم چی بگم.
من :معلومه که آره ولی من باید از تو این سوال رو می کردم
مرینت: خب بپرس
من: مرینت دوپنچنگ با من ازدواج می کنی؟
مرینت:بله
همه با خوشحالی برامون دست زدن .
دیدم پدرم داره میاد پیشم .
پدرم: پسرم این ی هدیه از طرف من و مادرته و این یکی هم از طرف خالت و فیلکس هستش.
من:ممنون پدر
محکم بقلش کردم و بعد مادرم رو بقل کردم.
بعد پدرم گفت که هفته دیگه عروسی میگریم.
🤵روز عروسی👰♀️
برو پایین
مرینت :
داشتم از خوشحالی دیونه می شدم مامانم اومد اتاقم و گفت
مامانم: مرینت امروز روز بزرگیه میدونم هیجان زده ای ولی باید خودت رو کنترل کنی میدونم مامان .
ی ساعت بعد من و مامان و بابام رفتیم عمارت بد منو فرستادن توی ی اتاق .
منتظر موندم که در وا شد و لوکا از در اومد تو .
مرینت - لوکا +
- تو اینجا چیکار می کنی؟
+سا کت شو فقط اومدم تو رو برای آخرین بار ببینم.
- به من دست نزن عوضی تو نبودی که منو دزدیدی تو نبودی که منو شلاق زدی.
+ساکت شو
- ولم کن
بعد ی پارچهی سفید گذاشت رو دهنم .
و کمکم چشام بسته شد و بیهوش شدم....
💕💕💘💘خب خب این پارت هم تموم شد پارت بعدی رو میدم ولی فکر کنم ی کم طول بکشه پس فعلا بای.💘💘💕💕