تحول زندگی ۳ بیکار P7

kastel kastel kastel · 1402/04/22 16:09 · خواندن 5 دقیقه

سلام به همگی حرفی ندارم بریم ادامه مطلب

سوار ون شدن که صدای آژیر پلیس اومد از داخل بلندگو گفت که بزنن کنار اگر داخل ون رو چک می کردن متوجه دزدی می شدن برای همین کارش رو گرفتن پلیس افتاد دنبالشان و کمکم ۳ تا ماشین پلیس دیگه هم افتادن دنبالشون دوتا ماشین از جلوشون در اومد و راهشان رو بست از ماشین پیاده شدن ادوارد رفت جلو و کیف پولش رو در اورد و یه کاغذ از داخلش در اورد و به اونا نشون داد اون پلیس ها احترام نظامی گذاشتن و گفتن:ببخشید قربان نمی دونستیم که شما سرهنگ هستین.

ادوارد:بله پیش میاد دیگه حالا برین کنار.

_به قربان.

ماشین ها رو بردن کنار سوار ون شدن و راه افتادن.

ادوارد:سریع برو تا چند دقیقه دیگه می فهمن جهلی بوده.

هیناتا:اون چرا از هوش رفته.

جویی:چیز مهمی نیست حواسش نبود فوبیا ارتفاع داره پرید پایین.

جو:ولی تو خودت..

جویی مهحم زد داخل دلش و گفت:آره دیگه باید حواسش رو جمع می کرد.

جو:درسته.

جویی:بانو یونا خودشون اونجا بودن می دونن.

جو آروم در گوش جویی گفت:ریدی آخه اینطوری می خوای مخ بزنی.

جویی نگاه ترسناک به جو انداخت.

جو:درسته حق با تو هست اصلا پخش رو پر پر کردی.

کوزان:مخ کی رو؟

جویی:هیچی جانی رو می گیم پخش پرپره.

ساکورا:خب دیگه رسیدیم همه پیاده بشین.

پیاده شدن و خواستن وارد مخفیگاه بشن که کوزان گفت:بچه ها وقتی در رو ساختم کلید باز شدن رو کجا گذاشتم؟

ادوارد:این دهمین باره که از یادت میره بعد رفت جلو دکمه رو فشار داد.

کوزان:اشتباه نکن من یادم نرفته بود خواستم ببینم تو می دونی یا نه.

جانی به هوش اومد و اطراف رو نگاه کرد و گفت:کنکور قبول شدیم؟

جویی:تو و جو فکر نکنم ولی روش من حرف نداشت اون سوسک واقعا با هوش بود من صد درصد قبولم.

ادوارد:وای کنکور خیلی بد بود بابای من به جای اینکه انرژی بده می گفت درس بخون اگر کنکور قبول نشی گوشت قربونیت می کنم روز کنکور بهم گفت اگر کنکور خوب ندادی نیا خونه کامل ریده بود به روحیم همش می گفت من می دونم تو قبول نمیشی،از تو بخاری بلند نمیشه،الدنگ از همین الان معلومه هیچی نمیشی وقتی هم که برگشتم خونه کنکور رو می دونستم خوب دادم با خوشحالی نشستم و چایی می خوردم که قندون محکم خورد داخل سرم جاش هنوزم درد می کنه بابام که قندون رو زده بود داخل سرم گفت وقتی یه نفر کنکور میده باید چکار کنه برا سر کار هر چی گفتم من تازه کنکور دادم آخر فرستادم مردشور خونه یکی نبود بگه بابا کار بهتر از این نبود بدی به ما وقتی هم که جواب کنکور اومد قبول شده بودم بابام گفت من می دونستم تو قبول میشه اصلا بهت یه زره هم شک نداشتم حالا خوبه همون روز مهمون داشتیم همش می گفت من قبول نمیشم...

یونا:یادمون رفت که بگیم اینجا ح ف از کنکور نزنید اون انقدر اینا رو برامون تعریف کرده که از حفظ شدیم نگاه الان میگه تف به این زنگی داخل دبستان هم یه قلدر بود که یه بار باهاش چشم تو چشم شده بودم می گفت به من نگاه بد کردی و گرفت حسابی کتکم زد.

ادوارد هم دقیقا همین حرف رو زد.

یونا:دیدی گفتم بیاین بریم این ول کن نیست تا فردا ادامه میده برین بخوابیم.

فردا صبح همه رفتن داخل حال ادوارد همونطوری داشت قر میزد.

کوزان:شما سه نفر سریع برین سر کار من زورم میاد من بدم سختی بکشم شما اینجا باشین سریع برین از اون کار استفا بدین کاری که ۶ برابر اضافه حقوق داشته باشه به درد نمی خوره و با عصبانیت رفت بیرون.

جانی:عقده ای.

جویی:خب بریم راه بیافتید اول خبر دزدی از موزه رو میدیم خبر خوبه تازه کسی به اندازه ما نمی دونه چه اتفاقی افتاده بعد از اون میریم سراغ خبر این یارو که میگه آینده رو می بینه.

راه افتادن و رفتن داخل موزه و شروع کردن به گزارش.

جویی:سلام به همگی امروز خبر دزدی از موزه رو پوشش میدیم مضل اینکه دیشب افرادی وارد موزه شدن دزدی کردن دوربین ها اونا رو گرفته اونا از سقف که یه هواکش داره وارد شدن آن به نظر میرسه اون دزدا واقعا حرفه ای بودن و حرفه ای ترینشان کسی بود که با تناب افراد رو پایین می فرستاده.

بقیه از داخل تلویزیون داشتن اون رو می دیدن و حرص می خوردن یونا خیلی عصبانی شده بود و گفت:من از تو خیلی بهتر بودم مغز فندقی وقتی برگردی سلاخیت می کنم و از پوستت کاپشن درست می کنم.

جویی:خیلی ممنون که این خبر رو دیدن در ادامه اخبار سراغ فردی رفتیم که ادعا می کنه آینده رو می ببینه آیا درسته که شما می تونید آینده رو ببینید؟

_به من می تونم هر چیزی رو با همه جزئیات ببینم.

جویی با لبخند شیطانی بهش زل زده بود.

_آره اینطوری نگاه می کنی؟

همون موقع جویی با تمام توانش یه سیلی داخل گوش اون زد طوری که اون روی زمین افتاد.

جویی:بله دوستان..یعنی چیز..بینندگان عزیز امروز تونستیم که دروغ این فرد نابکار رو رو کنیم همینطور که دیدید اون نتونست سیلی من رو ببینه و جلوش رو بگیره از همینجا با شما خداحافظی می کنیم خدانگهدار.

چند دقیقه بعد

رئیس:این چه کاری بود که کردین ما شدیم سوژه تمام دنیا شما اخراجین از جلوی چشمم گمشین. 

جو:چی ولی چرا؟

جانی:این کار رو نکنید تر و خدا اینطوری از گشنگی می میریم.

جویی:درسته ما تونستیم دروغ اون شیاد رو رو کنیم.

رئیس:برین گمشین.

اونا با ناراحتی گریه کنان به مخفیگاه برگشتن که یونا بهشون حمله کرد اون رو به زور نگه داشته بودن داخل دستاش یه ساتور و یه شمشیر بود.

هیناتا:در برین.

کوزان:آره برین حیوون بود که اخراج بشین تا کار جدید پیدا نکردین بر نکردین هیناتا و ساکورا یونا رو ول کنید اونا میشد که بمیرن کسی که ۶ برابر حقوق رو از دست بده سزاش میگه و بلند می خندید.

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘