دختر قوی P10
سلام✨👀
اومدم با پارت جدید✨
برو ادامه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز روز عروسی الیا بود، خیلی براش خوشحال بودم، هرچی که نباشه بهترین دوستمه^_^
انا اومده بود خونه ی ما که باهم اماده بشیم. ساعت نزدیکای 6 عصر بود و ما باید 7 تالار باشیم.
زیر موهام رو رنگ ابی زده بودم و حالا داشتم موهام رو سشوار میکشیدم که انا اومد و گفت: لباسم چه طوره؟ گفتم: خیلی قشنگه دختر، خیلی بهت میاد.
انا:تو هم سریع برو لباستو بپوش که بریم، راستی مریلا کجاست؟
مرینت: نمیدونم
همون لحظه مریلا اومد توی اتاق، انا گفت: مریلا خیلی توی این لباس قشنگ شدی.
مریلا: ممنون^_^
انا: مرینت تو نمیخوای لباستو بپوشی؟
مرینت: چرا الان میرم میپوشم.
بعد رفتم سراغ لباسم، لباسم صورتی بود و خیلی دوستش داشتم (عکس رنگ موی مرینت و لباسش رو میزارم)
لباسم رو پوشیدم و رفتم جلوی اینه، یک کلیپس پروانه ای خوشگل اوردم و یک تکه از موهام رو بستم تا رنگ ابیش بیشتر خودشو نشون بده و قشنگ باشه.(بچه ها موهای مرینت سیاهه و زیر موهاش رو ابی کرده و مثل فیلم اصلی رنگ موهاش سرمه ای نیست)
بعد رفتم پیش بچه ها.
انا: وای خوشگل خانم رو ببین
مریلا: خیلی خوشگل شدی
مرینت: ممنون ^_^
و بعد به سوار ماشین شدیم و به سمت تالار رفتیم
لباس مرینت👆🏻
مدل موی مرینت👆🏻
ادرین:
(بلاخره ایشونم وارد رمان شد😂✨)
دوسال از روزی که مرینت رو دیدم میگذره....
اولین باری که دیدمش عاشقش شدم، خیلی دختر بامزه و مهربونی هست.. اون روز توی خونه الیا خیلی قشنگ شده بود جوری که نمیتونستم چشمام رو ازش بردارم ولی هنوز خیلی برام سخته که بهش اعتراف کنم... اگر منو پس بزنه چی؟
با صدای ادوارد به خودم اومدم. ادرین...ادرینننن...الووووو...
ادرین: ها چی شده؟
ادوارد: دوساعته دارم صدات میزنم کجایی؟
ادرین: هیچی حواسم جای دیگه ای بود
لوکا که کنارم بود لبخند مرموزی زد و گفت: لابد بازم حواست پیش مرینت بوده
هول شدم و گفتم: ن.... ن..... نه بابا کی گفته. برای اینکه موضوع رو عوض کنم گفتم: زود باشین اما ه شین دیگه عروسی یک ساعت دیگه شروع میشه
و بعد رفتم کت و شلوارم رو پوشیدم...
ادوارد و لوکا هم اماده شدن و سوار ماشین شدیم و به سمت تالار رفتیم.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم از پارت امروز♡
یکبار نوشتم بعد همش پرید🙂😐