Criminal Part2

RN RN RN · 1402/04/20 14:46 · خواندن 3 دقیقه

پارت دوم، بابت تاخیر در پارت گذاری متاسفم

مرد کنارم دستمو کشید و همراه خودش منم از ماشین پیاده شدم، شخصی که راننده بود رو به دیگری گفت: لوکا، ببرش اتاق رئیس
الان فهمیدم اسمش لوکاست، پسری که کنارم بود و حالا منو محکم گرفته بود لوکا نام داشت، تو یه پارکینگ بزرگ بودیم، پارکینگ کمی اشنا بود، یاد مستندی که هفته پیش دیدم افتادم، پنت هاوسی که تو گانگام ساخته بودن اینجا بود، مردی که اسمش لوکا بود من رو سمت اسانسور کشوند، بدون مخالفت پشتش راه افتادم و پشت سرش وارد اسانسور شدم، درحالی که با نگاهش منو می پایید دکمه ۱٠٠ روفشار داد که قطعا اخرین طبقه بود یعنی پنت هاوس، سوالم این بود کسی که تو. پنت هاوس زندگی می کنه چرا باید بچه ۱۶ ساله رو بدزده و ببره خونش، میدونستم قطعا نمیخواد با جدا کردن و فروختن اعضای بدنم پول در بیاره، پس مسئله چیز دیگه ای بود. هرچقدر فکر می کردم چیزی به ذهنم نمی رسید و چیزی نمی فهمیدم. فکر هوشمندانه ای به ذهنم رسید: شاید اصلا منو اشتباهی گرفته بودن؟ درهمون حال که به خودم تلقین میکردم منو اشتباهی گرفتن و قرار نیست اتفاقی بیفته لوکا دستمو کشید و منو بیرون از اسانسور کشید، جلودر دوتا نگهبان بودن، خب اعتراف میکنم تاحالا همچین جاهایی نیومده بودم، خونه ماهم بزرگ بود.. ولی نه انقدر. یکی از نگهبانا با دیدن لوکا کنار رفت و به ما اجازه ورود به خونه رو داد، یک سمت، دیوار خونه کامل شیشه ای بود و از دیوار میشد به راحتی بیرون رو دید، تابلوی نقاشی "پرتره دکتر گاشه" به دیوار بود و چند تابلوی دیگه هم بود که اسمشون رو نمیدونستم، حالا فهمیدم شخصی که تابلو رو به ارزش ۸۲ میلیون دلار خریده بود کسی بود که اینجا زندگی میکرد، بهرحال با خودم فکر کردم شاید نقاشی جعلی باشه.. 
لحظه های بعد مردی با کت شلوار مشکی که موهاش به صورت چتری های حالت دار رو صورتش ریخته شده بود و یکی از دکمه های پیرهن سفیدش باز بود با سر و وضعی کاملا مرتب، وارد شد، متوجه شدم لوکا کمی سرش رو خم کرد پس پشت سر اون منم همینکارو کردم
_ قربان، اوردمش
با خودم گفتم: زودباش بگو منو اشتباهی گرفتن دیگه. 
مرد که موهای بلوند داشت نزدیک من شد، چونم رو تو دستش گرفت و وادارم کرد بهش نگاه کنم، چشاش سبز بود. چونم رو تودستش فشار داد و بعد ناگهانی رها کرد، از نگاه کردن بهش دست برداشتم و به کفشام زل زدم، اگه منو اشتباهی گرفته بودن حتما میگفت.. 
_ چیزی خورده؟ 
_ گمون نکنم
_ خانم امی، براش غذا اماده کنین
زنی با یونیفرم سفید مشکی  با اشاره بهم فهموند دنبالش برم،  
_ دستشویی اونجاست، دستاتو بشور
بعد از شستن و خشک کردن دستام سمت میز ناهارخوری رفتم. صندلی ای رو برام عقب کشید، نشستم و دستامو رو میز گذاشتم 
بعد دقایقی غذایی رو برام اماده کرد و رو میز گذاشت، بنظر میومد قبلا غذارو درست کرده بوده و حالا فقط گرمش کرده، گوشت گریل شده و سبزیجات سرخ شده بود، خیلی سریع غذامو خوردم تا برم و بفهمم دقیقا چرا اوردنم اینجا، غذاشون خوشمزه بود ولی بخاطر نیم پز بودن گوشت و سریع جوییدن غذا، سر معدم کمی درد میکرد. وارد پذیرایی شدم و رو مبل یه نفره ای نشستم، لوکا جلوی من نشست، حالا که رو به روم بود و واضح میدیدم پایین موهاش آبی رنگ بود، دستاش رو روی زانوهاش فشار میداد مثل اینکه میخواست چیزی به من بگه و طفره می رفت،  
_ اتاق تو انتهای راهرو در سفید رنگه، اونجا میمونی، اگه به سرت بزنه فرار کنی یا سرپیچی کنی نمیدونم رئیس چه بلایی سرت میاره. اگه سوالی داشتی از من نپرس، از خود رئیس بپرس. 
بعد از جاش بلند شد و با اشاره گفت دنبالش برم، اتاق رو نشونم داد و کنار رفت تا من وارد اتاق بشم،