زندگی مرینت

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/04/19 18:56 · خواندن 3 دقیقه

پارت پنجم

سلام بی صبرانه واسه گذاشتن پارت و خوندن نظرات قشنگتون هستم 💖 حالا با پارت پنجم اومدم که باید بگم این دیگه خیلی منحرفیییییییی هستتتتتت حالا برو ادامه.......

#مرینت

بزور چشامو وا کردم و خودمو دیدم که سرم تو یه کیسه بود. هر چی دست و پا میزدم فایده نداشت انگار برای اونا مورچه بودم.مامورای اونا منو به تخت چسبوندن دست و پاهامو به میله های تخت بسته بودن.احساس میکردم می‌خوام کاری بکنن.که فهمیدم احساسم درست هست. اونا دارن شلوار و لباسامو پاره میکنن.بازم دست و پا زدم و خودمو تکون دادم انگار مورچه ی زیر دستشون بودم.بلاخره لباس تنم کردن و یه کیسه که بالای سرم بود رو برداشتن.

فیلیکس:دیدی مری حالا نمیتونی فرار کنی😏😈! 

مری:چیکار من دارین؟نظر من براتون مهم نیست؟!

آدری:نه خودت مهمی☺️😈!

بعد به موهای مری دستی کشید و اونو ناز کرد خواست لبشو ببوسه که.....

فیلیکس:هییی چیکار میکنی؟

آدری:مگه کوری؟نمیبینی دارم بوسش میکنم!

فیلیکس:حق نداری به همسرم دست بزنی!

آدری:همسر تو؟اون الان دیگه زن منه!

مری:بس کنین!قرار نیست من زن شما دوتا احمقا بشم!فک کردین چون منو اوردین اینجا و دست و پامو بستین منم میگم غلط کردم باهاتون ازدواج میکنم؟

فیلیکس:هه نه قراره امشب واسه عروسیت آمادت کنیم!

آدری:عروسیه با من!

فیلیکس:نه من!( نویسنده:باز این دوتا اسکول دعواشون شد یکی ازتون کوتاه بیاد نا سلامتی فامیلین! فیلیکس:ب ت ربطی نداره موضوع شخصیه! نویسنده:نا سلامتی من دارم داستانتونو مینویسم.آدری: حققققققق جواب نداره!)

مری:بس کنین.

فیلیکس:دیگه کاریت نداریم دهنتو می‌بندیم.

مری:نههههه چی کار میکنین؟

و این گونه دهن مری بسته شد😐🤣.

در اتاق بسته میشه.

زینگگگگگگ....

در باز میشود.

امیلی(مادر آدری):سلام پسرم مرینتو گرفتین؟!

آدری:بله مادر.

گابریل:خوبه.

امیلی(مادر فیلیکس): بالاخره مرینت زرنگ و تو پسر باهوشم گرفتی؟(دوستان این دو تا فامیل از هم کینه به دل دارن اون هم بخاطر کشتن پدر فیلیکس به دست گابریل😱🤯).

امیلی(مادر آدری):چی میگی خواهر؟آدرین من پیداش کرد.

امیلی:خواهر صدام نکن فیلیکس پیداش کرد.

گابریل:بس کنین فعلا پیداش شده وگرنه باید تا قاره ی اقیانوسیه دنبالش می‌گشتیم.(🤣)

هر دو امیلی با هم:آره واقعا!

امیلی(مادر فیلیکس):حالا وقت آماده کردن عروس خوشگلمون هست!

امیلی(مادر آدری):بی صبرانه منتظرم عروسمو تو عروسی با پسرم ببینم.

امیلی(مادر فیلیکس):سلام دختر خوشگلم چطوری؟

امیلی(مادر آدری):وقت آماده کردن عروسیته!

مادرا لباس مرینتو در آوردن😱🤯 و لباس عروس تنش کردن دهنشو وا کردم تا آرایش کنن.

مری:خواهش میکنم ولم کنید!

مادر آدری:تو الان عروسی عزیزم!

مادر فیلیکس:قراره یه زندگی بد و با فیلیکس شروع کنی😈😈!

این داستان ادامه دارد......

واقعا کامنت بالای بیست تا و لایک بالای پانزده تا می‌خوام چون خیلی واسش زحمت کشیدم.