بدبختی عشق

:| lia :| lia :| lia · 1402/04/19 17:16 · خواندن 3 دقیقه

پارت چهارم

 

💖💖سلام چطورین عسلا💖💖 
💖💖اینم از پارت ۴ بدبختی عشق .💖💖
بزن پایین بخون 
             ............................................

خیلی تعجب کردم چرا لوکا باید با مرینت اینکار رو بکنه .
من: آخه چرا اینکار رو کردی لوکا مگه ما با تو چیکار کردیم(با لحن عصبانی )
لوکا:من فقط پول می خواستم نه چیز دیگه.
من: خب بهم می گفتی من به تو پول میدادم نیازی به این کارا نبود و اینکه چرا با مرینت همچین کاری کردیم اون مگه با تو چیکار کرد؟
لوکا : واقعا متاسفم آدرین. 
و بعد هم پلیسا اون رو بردن.
             .‌...........................................

یک ساعت بعد

مرینت: 
بیدار شدم دیدم که روی ی تخت خیلی نرم هستم. یهو در وا شد و آدرین اومد تو . تا دیدمش پریدم تو بقلش و بوسیدمش.
آدرین: مرینت بیدار شدی ؟ خوبی؟( با نگرانی)
من: آره من خواب بودم چی رو از دست دادم؟
یه خنده‌ی کوچیک کرد.
آدرین: هیچی پلیسا اون مرد رو دستگیر کردن.
من: اون مرد کی بود؟
دیدم آدرین ساکت همونجا واستاد.
آدرین:م‌..‌.م...مرینت اون مرد لوکا بود.
ی پوز خندی زدم و گفتم: داری شوخی می کنی چرا باید لوکا اینکار رو با ما بکنه.
آدرین: من جدی ام مرینت کار لوکا بود.
من:چرا باید اینکار رو بکنه چرا؟
آدرین: برای پول.
داشت گریم می‌گرفت. من به اون خیلی کمک کردم ،باهاش د. دل کردم ، حتی توی بدترین شرایط هم تنهاش نذاشتم بعد باید اون با من این کار رو بکنه.
دیدم آدرین  بقلم کرده . بهش چسبیدم و سرم رو روی شونه‌اش گذاشتم و گریه می کردم. آدرین یه بوسه به پیشونیم زد وگفت:
آدرین: مرینت باید بری خونه پدر مادرت چند بار زنگ زدن منم بهشون گفتم پیدات نکردیدم .اونا خیلی نگرانن باید بری پیششون.
سرم رو به نشانه تأکید تکون دادم و رفتم که وسایلم رو جمع کنم و برم خونه.
آدرین من رو با ماشین شخصیش فرستاد. وقتی رفتم خونه مادر و پدرم رو با چشای گریون دیدم. تا منو دیدن من رو بقل کردن .
مامان: دخترم این چند روز کجا بود ما رو خیلی ترسوندی.
بابا: دیگه بدون اجازه ما هیچ جا نمیری فهمیدی؟
من: باشه فهمیدم 
بعد هم رفتیم بالا . رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم. وای این چند روزه چقدر عصایبم خورد شده . بعد دیدم که داره تمام بدنم میسوزه یادم رفته بود که شلاق خورده بودم .
رفتم ی دوش گرفتم و بعد هم قسمت هایی که زخم بود رو پانسمان کرد و بعد هم رفتم پایین . دیدم آدرین پایینه. 
آدرین:  سلام مرینت بهتری؟ 
من: سلام آره بهترم تو اینجا چیکار می کنی؟
آدرین:  نمی توم دوست دخترم رو ببینم.
من: چرا ....بیا بریم غذا بخوریم.
             ........................................
بعد از غذا آدرین اومد اتاقم.
آدرین:  مرینت چطوره بازی کنیم.
من: چه بازی ؟ 
آدرین: چطوره بازی کامپیوتر بکنیم. 
من: نه بیا ی کار دیگه بکنیم.
آدرین:  نکنه می ترسی من ببرم .
من: نه خیر فقط نمی خوام بازی کنم. 
آدرین. پس بازی کن اگه من بردم باید من رو ببوسی .
من: اگه من بردم باید ی کار دیگه می کنیم. قبوله؟
آدرین:  قبوله.
بعد هم شروع به بازی کردم بعد از کلی بازی من بردم.
من: هی دیدی من می برم
یهو آدرین من رو بقل کرد و برد رو تخت .
آدرین: خودت خواستی .
بعد لباش رو روی لبم گذاشت . می خواستم در برم که محکم من رو گرفت. 
وقتی کارش تموم شد بلند شد .
آدرین:  اینم از ی کار دیگه خودت می خواستی ی کار دیگه بکنی.
بعد هم رفت پایین
آدم خیلی بد جنس بود آخه چرا باید اینکارو می‌کرد اگه بهم می گفتم قبول می کردم.(جون خودش😂)
از تخت اومد پایین . خیلی گشنم بود به آدرین گفتم میرم پایین خوراکی بیارم.
آدرین: برای منم بیا عشقم.
می خواستم بزنم تو دهنش ولی خب ولش کردم و رفتم پایین.

آدرین:
خواستم عصبانیش کنم ولی دیدم رفت منم رفتم بالا پشتبوم تا از هوا لذت برم.
وقتی رفتم بالا ی صدای عجیب شنیدم ترسیدم دور و برم رو نگاه کردم دیدم ی گربه اونجاس و ی گلدون رو هم شکونده . رفتم جعمش کنم که..........

💖خب دوستان پارت چهارم هم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد 💖
💕راستی لایکا  ۱۵ تا بشه و گرنه پارت بعد رو نمی دم بای💕