زندگی مرینت
پارت سوم
سلام بچه ها حالتون چطوره؟اومدم با یه پارت دیگه از داستان زندگی مرینت برید ادامه.....
مرینت در حال زنگ زدن به آلیا.
مرینت:آلیا زود باش باید بریم.
آلیا:چرا بریم؟مگه قرار نبود تو بیای؟
مرینت:آره،اما مث اینکه قضیه فرق میکنه آدرین مامور شخصیاشو برام فرستاده و تا بعد از عروسی هر جا برم دنبالم میان الان بزور بدبختی اومدم.زود باش بیا پایین.
آلیا:باشه بزار لباسامو بپوشم.(آخه بیشعور الان وقت لباس پوشیدن هست تو این اوضاع 😐).
مرینت:آلیا من عجله دارم چرا درکم نمیکنی؟
آلیا:باشه الان میام.
_اون خانوم دوپن چنگه.خانم دوپن چنگ!
_خانوم دوپن چنگ مگه قرار نبود لباس شخصی بخرید چرا اومدید اینجا؟
_خانم دوپن چنگ لطفاً از ماشین پیاده شید و با ما بیاید.
مرینت:من باید برم آلیا متاسفم!
آلیا:باشه برو موفق باشی عزیزم.
مرینت:ممنونم آلیا!
مرینت گاز میده و میره.
#موقع زنگ زدن یکی از مامورا با گابریل.
_آقای آگرست خانوم دوپن چنگ فرار کرد!
گابریل:چیییی؟سریع سوار ماشین شید برید دنبالش.
آدرین:مرینت فرار کرده؟احمقا شما چیکار میکردید؟
_آقای آگرست متأسفیم خودش گفت میخواد بره لباس شخصی بگیره اما مث اینکه به خونه ی دوستش رفته.
آدرین:بابا آخه این چه مامورایی هست گرفتی؟
امیلی:چیشده؟
گابریل:بعدا برات تعریف میکنم امیلی!آدرین تو هم حرف نزن!مامورا برید دنبالش و هر جور شده به تالار عروسی بیاریدش.
_بله قربان.
خیلی سعی کردم بیشتر بنویسم اما خودتون کم کامنت میدید و خیلی کم لایک واسه پارت بعد بالای پانزده تا میخوام.
بای.🤩👋