بلاخره 💃 پارت 14
سلام سلام دلتون برامون تنگ شده بود نه؟ ببخشید ما متن رو آماده کرده بودیم ولی وقت نداشتیم پست بذاریم.
از زبان مرینت : با این خبر اشکام سرازیر شدند و بیهوش شدم. آدرین: دیدم مرینت غش کرد زود دکترو صدا زدم . دکترگفت: آقای آگرست مگه بهتون نگفتم بهش شوک وارد نکنید.
گفتم : ببخشید.
1ساعت بعد
مرینت. چشمامو بازکردم دیدم دکتر بالا سرمه بعد یاد خبر مرگ پدر و مادرم افتادم. گریه ام گرفت. از زبان آدرین : رفتم تو اتاق مرینت دیدم داره گریه میکنه یاد خبر مرگ پدر و مادرش افتادم :( تا مرینت منو دید گفت : آد..رین راست میگی؟ بگ..و که ..دروغ میگی ...... گفتم : مم...رینت واقعا متاسفم. کار های مرخص شدنت رو انجام دادم بیا بریم بیرون همه چی رو بهت میگم.
خب عزیزاننننننم تمام شد
ببخشید کوتاه بود
برای پارت بعد:
25 لایک
20 کامنت