بلاخره 💃 پارت 14

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/04/16 11:32 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلام دلتون برامون تنگ شده بود نه؟ ببخشید ما متن رو آماده کرده بودیم ولی وقت نداشتیم پست بذاریم.

از زبان مرینت : با این خبر اشکام سرازیر شدند و بیهوش شدم. آدرین: دیدم مرینت غش کرد زود دکترو صدا زدم . دکترگفت: آقای آگرست مگه بهتون نگفتم بهش شوک وارد نکنید.

 گفتم : ببخشید. 

1ساعت بعد

 مرینت. چشمامو بازکردم دیدم دکتر بالا سرمه بعد یاد خبر مرگ پدر و مادرم افتادم. گریه ام گرفت. از زبان آدرین : رفتم تو اتاق مرینت دیدم داره گریه میکنه یاد خبر مرگ پدر و مادرش افتادم :( تا مرینت منو دید گفت : آد..رین راست میگی؟ بگ..و که ..دروغ میگی ...... گفتم : مم...رینت واقعا متاسفم. کار های مرخص شدنت رو انجام دادم بیا بریم بیرون همه چی رو بهت میگم.

خب عزیزاننننننم تمام شد 

ببخشید کوتاه بود 

برای پارت بعد:

25 لایک 

20 کامنت