عشق واقعی P14

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/04/14 15:42 · خواندن 1 دقیقه

سلام عشقا اصلا روم نمیشه باهاتون حرف بزنم از خجالت ببخشید یه تایم  نتونستم پارت بدم  مشغله داشتم از این به بعد هم نمیتونم هر روز پارت بدم 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آدرین # 

داشتم به سمت بابا تام میرفتم که همه چی رو بهش بگم که یهو یه چیزی رو شونم احساس کردم

آدرین ـ خب چرا نمیزاری برم بگم ببینم من مرینت رو اونقدری دوست دارم که جرعت گفتنش رو داشته باشم

مارتا ـ  نه بابا دیگه چی نیاز نیست بری بگی اما اگر یه روزی مرینت ناراحت شد میکشمت هم تو رو هم داداشت  می خاستم ببینم چقدر مرینت رو دوست داری

آراد ـ ای بابا به من چه، چی کار من دارید خودتون دعوا کنید

آدرین ـ حالا فهمیدی چقدر 

مارتا ـ آره 

مرینت#

از کاری که مارتا کرده بود خیلی خوشحال شدم  سوار هواپیما شدیم و بر گشتیم پاریس وقتی رسیدیم خونه من رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم دیگه نفهمیدم چی شد تا............. 

آدرین #

رسیدیم خونه یه دوش گرفتم و رفتم سمت اتاق مرینت نشستن کنار تختش و نگاش کردم موهاش رو نوازش میکردم که چشماش رو باز کرد و  با اون چشمای آبیش به من نگاه کرد بهش گفتم........ 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لایک و کامنت فراموش نشه