دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1402/04/14 10:54 · خواندن 3 دقیقه

دنیای پیچیده عشق ❤️

«پارت سوم»

بفرمایید 👇🏻

مرینت : 
خدارو شکر اومد پیش نینو نشست فکرم آزاد شده بود که یهو ، برگشت و دوباره ازم معذرت خواست و منم خودم رو بهش معرفی کردم .
بالاخره اون روز پر ماجرا تموم شد و رفتم خونه ، خسته بودم و لباسام و وسایلام رو رو صندلی انداختم و رو تخت دراز کشیدم ، و فقط یه اون فکر کردم .
آدرین : 
اون روز تموم شد و با محافظم رفتیم به سمت خونه ، می خواستم برم تو ولی خیلی می ترسیدم آخه پدرم امروز صبح خیلی عصبی بود ، آخه خیلی راضی نبود من به مدرسه برم ، همیشه بهم میگه تو با بقیه متفاوتی آخه من چه تفاوتی دارم ، منم یه نوجوانم مثل بقیه ! (عزیزم چون تو یه کراش خدایی هستی)
یهو پلک گفت : بله تو متفاوتی!تو کت نواری .
گفتم : پلک اما پدرم این رو نمیدونه .
وقتی رفتم تو مثل همیشه پدرم تو اتاق بود و منم رفتم تو اتاقم ، از وقتی که مادرم مرده ، پدرم رفتارش تغییر کرد ، خیلی رفتارش سرد شده و هر یک ماه یک بار ما رو به این شهر و این شهر می بره ، البته برای کار ، هیچوقتم نمی‌ذاره من برای خودم تصمیم بگیرم ، همیشه جام تصمیم میگیره (بگردم الهی)
بعد رفتم یه دوش گرفتم و لباسام رو عوض کردم و تو فکر لیدی باگ بودم ، آخه بعد شکست مورناک خیلی وقتی بود ندیده بودنش دلم واسم تنگ شده .
او همین فکر ها بودم که یهو پلک گفت : اون ۱ کیلو پنیری رو که گفتی یادت نره !(فقط فکر شیکمه)
از فکر در اومدم و رفتم به ناتالی گفتم که : ۱ کیلو پنیر کممبر سفارش بده .
اونم در حالی که چشمام کرد شده بود چشم گفت و رفت .



                               دو روز بعد .......
مرینت : 
امروز خانم بوسیه برای تکلیف یه تحقیق درمورد دنیای مد انجام بدیم و یه گروه دو نفره تشکیل بدیم .
الیا که مثل همیشه رفت و با نینو هم گروه شد و من رو تنها گذشت بقیه هم با دوستاشون هم گروه شدن من تنها موندم ، فکر کنم باید تکلیف رو تنها انجام بدم .
زنگ آخر داشتم می رفتم خونه که آدرین اومد و گفت : مرینت من تنها موندم و می خواستم ببینم می تونم با تو هم گروه بشم؟اخه شنیدم تو هم تنهایی.
گفتم : امممم ....... نههههه........یعنی حتما .
گفت : پس بیام خونه ما ، یا شما ؟
گفتم : ساعت ۳ بیا خونه ما .
و بعد خداحافظی کردم و رفتم .
آدرین : 
خانم بوسیه یه تحقیق داد و گفت دو نفره انجام بدیم ، چون من کسی رو نمی شناختم پس سراغ مرینت رفتم ، آخه اونم تنها بود .
پیشنهادم رو قبول کرد و گفت ساعت ۳ برم خونشون .
رفتم خونه و این موضوع رو به ناتالی گفتم تا به به پدرم بگه .
بعد از ۱ ساعت ، اومد بهم گفت که : آدرین پدرت اجازه داده البته تا ساعت ۷ .

 


امیدوارم خوشتون اومده باشه ، اگه درخواست یا نظری دادی حتما بدید .
بچه ها من این دو روز نیستم ، اگه پارت ندادم ببخشید ❤️