چتر بسته (p14)

Arezo Arezo Arezo · 1402/04/13 19:44 · خواندن 3 دقیقه

خب اینم پارت جدید، شرایط هم خودتون میدونید دیگه 

Part14

شروع به مکیدن نی کردم و چند دقیقه بعد سرمایی که بستنی به سرم و دندونام وارد کرده بود داشت آزار میداد و دهنم رو از نی جدا کردم و دندون هامو به هم فشار دادم و آدرین دست از خوردن برداشت و گفت : 

+چی شد، چرا دیگه نمیخوری 

-هیچی، پیشونیم از سرما درد گرفت 

دستش رو روی پیشونیم گذاشت و شروع به مالیدن پیشونیم کرد، گرمای دستش و با اون مالش نرمش همه چی رو از ذهنم بیرون کرد و بهم آرامش خاصی میداد، نگاهی بهم کرد و گفت : 

+بهتر شد؟ 

-آره، ممنون 

+کاری نکردم، حالا بخور

-نه دیگه نمیتونم، لرز افتاده تو جونم ، خودت بخور 

+باش.. ه

و شروع به خوردن بقیه بستنی کرد ، و بعد از تموم شدن بستنی از کافه زدیم بیرون و هوا ابری بود و بارون های ریز ریزی از آسمون میبارید، با خودم آروم گفتم : 

-همیشه عاشق بارون اوایل بهار بودم، مخصوصا وقتی که قطرات بارون به گیاهان معطر میخوره و بوی اون ها توی پارک ها میپیچه 

+جدن، ولی من عاشق بارون پاییزم، وقتی قطره های بارون روی برگ ها میریزن و صدای خش خش برگ ها بلند میشه، نظرت چیه بریم پارک 

-الان، خب آخه الان بستنی خوردیم و سردیش تو بدنمون هست و بریم زیر بارون قطعا سرما میخوریم 

+تو چقدر به فکر امروز و فردایی، از زندگیت لذت ببر، مگه قراره چند تو با من زیر بارون بهار توی پارک قدم بزنی؟ 

لبخندی زدم و گفتم : 

-حق با توعه 

+پس وایسا همینجا من برم چتر رو از تو ماشین بیارم 

-باشه، برو 

آدرین رفت تا چتر رو از داخل ماشین بیاره و منم همینجوری محو تماشاش شده بودم، اون پسر، اون همه چیزیه که من از دنیا میخواستم، و چتر رو باز کرد و بدو بدو به سمتم اومد و گفت : 

+بریم؟ 

-بریم 

دستش رو محکم گرفتم و از خیابون رد شدیم و وارد پارک شدیم، درست مثل بهار پارسال بود وقتی با آلیا روی نیمکت نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و کبوتر ها توی بارون داشتن دونه های گندم رو میخوردن و بوی عطر گل ها پیچیده بود توی پارک، بعضی حس ها واقعا خاصن، مثل حس من به آدرین که خاص ترین حسی هستش که توی تموم عمرم داشتم و همینجوری که با خودم بودم : 

+به چی فکر میکنی؟ 

-هیچی، به تو 

+به من چرا؟ 

-نمیدونم 

+فکر نمیکردم بارون بهار هم انقدر قشنگ باشه، درست مثل چیزیه که میگفتی، بوی عطر گل ها میپیچه داخل پارک 

-آره ولی بارون با تموم بارون هایی که توی عمرم دیدم فرق داره

+چه فرقی؟ 

-فرقش اینه که تو باهامی 

دستمون رو پایین آوردیم و انگشت هامون رو داخل هم فرو بردیم و آدرین چتر رو بالا گرفت و منم دستم رو دور کمرش بردم و سرم رو نزدیک سر آدرین بردم و چند ثانیه بعد چشم هامو بستم و لـب هامون رو به هم چسبوندیم 

این داستان ادامه دارد.... 

این پارت خیلی عاشقانه بود و انتظار دارم لایک ها بیشتر از 25 تا باشه تا بقیه پارت هارو هم عاشقانه تر کنم ولی حداکثر لایک همون 20 تا هست