بلاخره 🍢 پارت 12

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/04/13 16:03 · خواندن 1 دقیقه

سیلاممممممم . این پارت هم مشترکی با یوکی چان جون نوشتیم 😂 

عین پارت قبل حمایت زیاد میخوایم ها 

داشتم همینطور گریه میکردم که مرینت دستمو گرفت و فشار داد . گفت : ممنونم که منو آوردی بیمارستان ❤️ گفتم : خ.و ..خوبی؟ دستش رو آورد بالا و اشکام رو پاک کرد . گفتم : باید یه چیزی بهت بگم .. هم رو نگاه کردیم و هم زمان گفتیم : دوستت دارم ! از زبان دو راوی قشنگتون : ما داشتیم برای خودمون ول میچرخیدیم که دیدیم این دوتا بهم نزدیک شدن همو ببوسن ! 

از زبان آدرین : داشتم به مرینت نزدیک میشدم که یهو گفت : آد..رین و دستگاهش شروع کرد پشت سر هم بیب بیب کردن . گفتم : مرینت ؟ مرینتتتتتتتتتت 

یهو دکترش اومد تو و گفت : قوداااااااااااااااااا 😂 گفتم : دکتر بیا تووووو زنم مرد ( بذار یکم بگذره 😂) دکتره گفت : یسسسسسس من درست گفتم زنت نزدیک قلبش یه قده ی بزرگ داره باید یه عمل 3 ساعته بکنیمش . و منو شوت کرد اونور و گفت : گمشو اونور و مرینت رو برد اتاق عمل و گفت : عملش کردیم مرخصش میکنیم .

نشستم روی صندلی های بیمارستان که گوشیم زنگ خورد

شماره ناشناس بود . جواب دادم . گفت : الووو شما خانم دوپن چنگ هستین ؟ گفتم : بنظرتون صدای من شبیه خانم هاس؟ :/ بفرمایید من همسرشون هستم . گفت : من یه خبری بهتون میدم به همسرتون بگین .  و اما خبر رو که شنیدم ( خبر مخفیه 😂 فعلا گسسته بشین 😂)

نه . نه . نه . این امکان نداره . مرینت .............. 

خب تماممم شد . برای پارت بعد : ❤️

19 کامنت 

17 لایک