چتر بسته (p13)

Arezo Arezo Arezo · 1402/04/13 14:58 · خواندن 4 دقیقه

خب اینم از پارت 13 ، راستش امروز میخواستم 2 پارت بدم ولی تصمیم گرفتم که 1 پارت بدم ولی طولانی و اگه این پارت بیشتر از 20 تا لایک بگیره بعد از ظهر یا شب پارت جدید رو میدم 

Part13

نگاهی به آدرین کردم و گفتم : 

-اتاق تو کجاست؟ 

+پایین اتاق تو دقیقا 

-چه خوب 

نگاهی بهم کرد و گفت : 

+میخوای بریم بیرون تفریح؟ 

-الان؟ 

+آره

-خب الان ساعت 12 ظهره و هوا گرمه و یه چند ساعت دیگه باید بریم سر ناهار، باشه برای بعد از ظهر 

+باشه مشکلی نیست، من میرم لباس هامو عوض کنم 

آدرین رفت لباس هاشو عوض کنه منم تو اتاق تنها موندم و رفتم سراغ چمدونم و لباس هامو در آورد و داخل کمد جاشون دادم و لباس هامو عوض کردم و رو تخت نشستم و نگاهی به گوشیم انداختم و چند دقیقه بعد آدرین اومد تو اتاق 

نگاهی بهش انداختم و گفتم : 

-چرا بدون در زدن میلی تو اتاق!؟ 

+خب یادم رفت 

-خب یادت نره، شاید داشتم لباس عوض میکردم، حالا اونا چین دستت؟ 

+دسته و وسایل گیم

-گیم؟؟ 

+آره 

-یعنی میخوای بازی کنیم. 

+آره اگه مشکلی نداری 

-من که مشکلی ندارم، فقط میترسم ببازی 

+نه بابا، بیا بریم ببینیم کی شیره کی روباه 

نشستیم و شروع به بازی کردن کردیم و حدود نیم ساعت بعد صدای در اومد، و برگشتم و گفتم : 

-بله 

+خانم، ناهار حاضره 

-باشه الان میام 

با آدرین رفتیم سر میز و شروع به خوردن غذا کردیم. 

وسط های خوردن غذا بود که مادر آدرین بهم گفت : 

+خب مرینت نگفتی اهل کجایی و یکم درباره خانوادت بگو؟! 

لبخندی زدم و گفتم : 

-خب راستش خانواده ی من اصالتا اهل چین هستن و منم همینطور و من تا 5 سالگی توی چین بزرگ شدم و بعد به خاطر دلایلی به فرانسه اومدیم، و پدر و مادرم باهم فامیل بودن و شغل خانوادگی بدرم نونوایی بود و شغل خانوادگی مادرم هم آشپزی هستش ولی مادرم تدریس نقاشی شروع کرد و بعضی وقت ها داخل مدرسه تدریس نقاشی کار میکنه 

+خیلی خوبه

وقتی غذا تموم شد از میز بلند شدم و تشکری کردم و به سمت اتاق رفتم و آدرین هم باهام اومد و گفت : 

+خب حالا بریم بیرون 

-میزاری غذا رو هضم کنیم 

+غر نزن دیگه بیا بریم، من میرم لباس هامو عوض کنم 

-از دست تو، مگه بیرون ندیده ای 

و آدرین از اتاق خارج شد و به سمت کمد لباسام رفتم و لباس هامو عوض کردم  و چند دقیقه بعد آدرین اومد تو اتاق و گفت : 

+بریم 

برگشتم و گفتم : 

-دوباره در نزدی که...؟ 

+باشه بزار برم دوباره بیام ایندفعه زنگ میزنم 

-فقط بریم باشه 

رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم بیرون و ادرین ازم پرسید : 

+خب کجا بریم 

-تو منو بردی بیرون بعد از من میپرسی 

+بستنی دوست داری؟ 

-آره، چطور؟ 

+هیچی 

و معلوم نبود زیر سرش چی بود و همینجوری به یه سمتی رفتیم 

و چند دقیقه بعد به یه کافی شاپ رسیدیم و وارد شدیم، خیلی بزرگ و در عین حال زیبا بودش و با آدرین روی یه میز دو نفره کنار دیوار نشستیم و آدرین گفت : 

+خب چی بخوریم؟؟ 

منو رو برداشتم و نگاهی انداختم، چیز خاصی توجهم رو جلب نکرد و رو به آدرین کردم و گفتم : 

-مهمون تو، هر چی دوست داری انتخاب کن 

+واقعا، باشه 

و چند دقیقه بعد گارسون اومد و گفت : 

÷خب انتخابتون رو کردین؟ 

+بله، یه دونه از این بستنی های ویژتون 

÷چشم، چند دقیقه دیگه آماده میشه 

و بعد گارسون رفت و به آدرین گفتم : 

-حالا چرا یه دونه ؟! خودت نمیخوری 

+چرا 

-پس من نخورم ؟ 

+چرا توام میخوری 

بزار بیاد خودت میبینی چجور بستنی ای هستش 

-باشه 

+راستی، اگه خانواده مادرت آشپزن پس یعنی آشپزیت خوبه دیگه آره؟ 

-نچ 

+چرا 

-چون آخرین باری که آشپزی کردم 93 یورو به مغازمون خسارت زدم 

+آهان، یادم باشه بعد از ازدواجمون یه آشپزی بگیرم چون نمیتونم هر روز یه خونه جدید بگیرم 

-الان داری منو مسخره میکنی 

+نه نه جسارت نباشه

-مسخره 

و هر دومون شروع به خندیدن کردیم که گارسون سفارشمون رو آورد 

÷بفرمایید اینم سفارشتون 

+ممنون 

نگاهی به بستنی انداختم، داخل یه لیوان بزرگ بستنی ریخته شده بود و روش خامه و سس شکلات و اسمارتیز هم روش و 2 تا نی هم دو طرف 

+خب چطوره؟ 

-عالیه 

شروع به خوردن بستنی کردیم . 

این داستان ادامه دارد....