
نجات زمین P47

سلام حرفی نیست برین ادامه ممنون
توکا:نوئل دیگه نفس نمی کشه.
ماری دستش رو روی سینش گذاشت و بعد از یک دقیقه از جاش بلند شد.
بن:چکار می کنی چطور تونستی از جات بلند بشی؟
ماری با همه سرعتی که می تونست به سمت نوئل رفت.
توکا:تو که حالت اصلا خوب نیست چطور اومدی اینجا؟!
ماری:من حالم خوبه می تونم نوئل رو زنده کنم.
ماریوس که خیلی ناراحت بود با شنیدن این حرف خوشحال شد و برگشت ماری رو زمین نشست و چشماش رو بست و به یک خاطره که از دنیای ارواح داشت فکر کرد و بعد چشماش رو باز کرد وارد دنیای ارواح شده بود.
ماری:خوبه الان باید پادشاه دنیای ارواح رو پیدا کنم.
به همون مکانی که قبلا حضور داشت رفت اما هیچ کسی اونجا نبود اطراف رو گشت یک نفر رو از دور دید و به سمتش رفت پادشاه ارواح بود خوشحال شد و گفت:خوب شد که پیداتون کردم من دنبال یه نفرن که تازه مرده.
پادشاه ارواح:من دیگه پادشاه ارواح نیستم.
ماری:پس من الان چکار بکنم؟
_باز پیش پادشاه جدید.
ماری:اون کجاست؟
_از اونطرف برو اون ببندی رو می بینی اونجا یه شهره باید بدی اونجا ولی یادت باشه این دنیا هم مثل دنیای شما هست پس کار اشتباهی نکن.
ماری:ممنون من میرم اونجا خداحافظ.
راه افتاد به سمت اونجا وقتی به اونجا رسید دنبال یه راه بود تا از اونجا بره بالا ولی هیچ راهی نبود باید دو تا روح رو دید که از اونجا پایین اومدن رفت نزدیک و از اونا پرسید:چطور از اینجا بدم بالا؟
اونا از دیدنش تعجب کردن.
_اینجا چکار می کنی؟
ماری:ماجراش طولانیه برای چی؟
_تو داخل دنیای ما خیلی معروفی.
ماری:یعنی همه من رو میشناسن؟
_درسته همه ارواح تو رو می شناسن.
ماری:میشه بهم کمک بکنین که از اینجا بالا برم.
_فقط کافیه فکر کنی که اونجا هستی اینطوری خودت شروع به پرواز می کنی.
ماری:چه باحال خیلی ممنون.
فکر کرد و از زمین جدا شد پایین رو نگاه می کرد تا اینکه رسید.
رفت داخل شهر همه با تعجب بهش نگاه می کردن رفت به طرف کانون ها نگهبان اونجا بودن خواست از در رد بشه که جلوش رو گرفتن.
ماری:من می خوام که پادشاه جدید رو ببینم.
نگهبان دستش رو برو جلو و گفت:کارت عبورتون.
ماری:ندارم نمیشه بزارین رد بشم.
نگهبان هاش داد و گفت:نه برو.
چند نفر دورش جمع شدن و گفتن:پادشاه جدید خیلی بده پادشاه قبلی رو هر وقت که می خواستی می تونستی ببینی ولی این پادشاه از صبح تا شب فقط می خوره انگار داخل اون دنیا گدا گشنه بوده.
ماری:می تونین کمکم بکنین که رد بشم؟
_می تونیم اما بعد از این نگهبان ها یه هیولا خیلی قوی اونجا هست.
ماری:مهم نیست شما فقط بهم کمک کنین که از اینجا رد بشم.
_باشه ما با هم دعوا می کنیم تا نگهبان ها بیان ما رو جدا کنن بلد از اون تو سریع برو داخل.
ماری:خی ازتون ممنونم.
اونا شروع به دعوا کردن نگهبان ها رفتن جلو تا اونا رو جدا کنن و ماری خیلی آروم رفت داخل و از دور ازشون تشکر کرد رفت جلوتر یه هیولا اونجا بود و دراز کشیده بود.
ماری:فکر کنم سطح A باشه.
اون هیولا گفت:بیا بیرون می دونم اونجا هستی.
ماری رفت بیرون هیولا چشماش رو باز کرد و به اون نگاه کرد و گفت:ماری!اینجا چکار می کنی ماریوس چکار کرد؟
ماری:ما رو از کجا می شناسی؟
_من دوما هستم.
ماری خوشحال شد و گفت:ماجراش طولانیه الان باید پادشاه ارواح رو ببینم می زاری که رد بشم؟
دوما:برو از لون پله ها بالا برو در رو باز کن پادشاه اونجاست.
ماری:ممنون.
از پله ها بالا رفت و در رو باز کرد به کسی که روی تخت نشسته بود نگاه کرد اون نوئل بود.
ماری:نوئل اینجا چکار می کنی باید برگردی.
نوئل:تو اینجا چکار می کنی؟
ماری:مهم نیست باید باهام بیای همه منتظران.
نوئل:توی اون جهنم هیچ کسی منتظر من نیست من نمیام تو هم پیش من بمون.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘