♥️عشق در یک نگاه ♥️

Jimin Jimin Jimin · 1402/04/12 21:53 · خواندن 3 دقیقه

بریم ادامه 

پارت ۸ 

ادرین : که صدای در امد گفتم بیاد داخل که دیدم او دختر ه کاگامی ( دوستان عزیز کاگامی دختر خاله ی ادرین اون عاشق ادرین اما ادرین یک نشان از علاقه به گاکامی نداره .) وای خدا اینو کجای دلم بزارم 😔( گاکامی = ادرین / مرینت ٪ ) 

= به به سلام بر پسر خاله ی مورد علاقه ی من ❤

/ سلام گاکامی 

= وا چرا انجوری شدی نکنه این دختره کاریت کرده قبلا منو میدید خوشحال مشیدی ؟ 

خواستم چیزی بگم که مرینت گفت : 

٪ سلام من مرینت هستم دستیار اقای اگراست 

از دیدن شما خوشبختم . 😊

= ولی من نه حالا برو بیرون میخوام با ادرین صبحت کنم 

دوباره مرینت جلوی من گرفت و گفت : 

٪ اینکه شما از دیدن من خوشحال هستین یا نیستین مهم نیست و من با اقای اگراست یک جلسه بسیار مهم داریم و اگر موتوجه شده باشید من دست یار 

اقای اگراست هستم و باید کنار ایشون باشم 😏

و بعد روبه من گفت اقای اگراست با اجازه 

/ خانم دوپنچگ وایسیت من هم با شما میام 

= چی ادرین من امد باتو حرف بزنم 

/ ببخشید هم طور که خانم دوپنچگ گفتن یک جلسه بسیار مهمی داریم که من از دست نمیدمش  ووقتی که گفتم رفتم سمت در که گاکامی گفت : که کنارش باشی .یک نگاه به مرینت کردم با تعجب به من نگاه میکردم من برگیشتم و گفتم : اره میخوام کنارش باشم 😏

= 😠😠پشیمون میشی ادرین وقتی رفت با یک پسر دیگع میفهمی من چی بهت گفتم . 

/ اون مثل تو نیست خانم تسروگی و در بستم و رفتم داخل اتاقم . وای دختره ای دیونه ولی مرینت خوب بهش گفتم ازش ممنونم . 

مرینت: رفتم داخل اتاقم اون دختره درباره کی حرف میزد که ادرین گفت اره میخواد کنارش باشه . صبرکن ببینم نکنه من همون باشم 😳وای . 

صدای در امد دیدم خانم منشی گفت که اقای گویین امده و در اتاق جلسه ست .

رفتم‌ سمت در اتاق ادرین در زدم و بعد گفت بیام داخل یک نفس عمیق کشیدم و داخل رفتم 

مرینت : اقای اگراست مهمان ها امدن 

ادرین : بله الان میام 

کتش رو از روی صندلیش برداشت و  پپوشید چه کت جذابی داشت گفت بریم رفتیم توی اتاق جلسه که دیدم کاگامی با فلیکس گرم گرفته یک نگاه به ادرین نگاه کردم اینه خیالش نبود.  

ادرین: وقتی امدم در اتاقم خیلی خوشحال شدم چون همیشه منشی میومد وارد اتاق جلسه شدم دیدم کاگامی با فلیکس گرم گرفته بود تصمیم گرفتم تا میتونم به مرینت ابراز علاقه کنم میخواست بیشنه صندلی رو براش کنار زدم تا بشینه نشست و صندلی دادم جلو روی صندلی خودم نشستم کنار مرینت بعد از شنیدن حرف اقای گویین من تصمیم گرفتم  ککه با اون کار نکنم چون اصلا حوصله ورق بازی رو نداشتم بعد از جلسه مرینت داشت سوار ماشینش میشد که یک پسر جونی بود امد پیش داشتم از اعبانیت منفجر میشدم دیدم مرینت با اون پسره بحث شد رفتم پیش مرینت و گفتم : اتفاقی افتاده خانم دوپنچگ 

اونم گفت که این پسره مزاحمش شده وقتی پسره منو دید سریع جیم شد مرینت سوار ماشینش شد الان وقتش که خودی نشون بدم گفتم : خانم دوپنچگ اگر کاری ندارین امشب شام مهمان من باشید . 

مرینت : پسره داشت روی اعصبام راه میرفا که ادرین امد پسره تا ادرین رو دید سریع جیم شد . خواستم ازش تشکر کنم که گفت امشب شام باهاش برم بیرون داشتم از خوشحالی منفجر میشدم گفتم که نمیتونم بایم اما اصرار کرد و من قبول کردم برق خوشحالی رو توی چشماش دیدم رفتم خونه و با دیدن یک میز پر از غذا تعجب کرد که یک نفر از اشپز خانه امد بیرون .

فعلا دوستان 

بنظر شما  مرینت چه کسی رو دیده ؟ 

بای 💓♥️