new world 🌍p16
مولتی موس : اصلا نگاش نکردم و بعد از اینکه به آلیا کمک کردم بدون اینکه چیزی بگم رفتم
کت : مرینت بدون اینکه چیزی بگه رفت کاش حداقل یک کلمه باهام حرف می زد، مرینت حتی نگامم نکرد ولی خب اشکال نداره همین که تونستم ببینمش خوبه الان می دونم شاید دوباره بتونم مرینت که مولتی موس شده رو ببینم
اسکرابلا : مرینت بهم کمک کرد و رفت می دونستم کجا میره برای همین وقتی شروره رو شکست دادیم رفتم دنبال مرینت
مرینت : رفتم خونه ای که با آلیا خریده بودیم اونجا بهم آرامش میده، همین که رسیدم تو زدم زیر گریه
آلیا : رسیدم به خونه ای که با مرینت خریدیم، وقتی رفتم تو سریع رفتم تو اتاق مرینت، دیدم داره گریه می کنه
مرینت : آلیا اومد تو اتاقم و ازم پرسید...
آلیا : مرینت چرا داری گریه می کنی چی شده
مرینت با گریه : آلیا من دیگه نمی تونم دوری آدرین رو تحمل کنم امروز وقتی دیدمش نتونستم نگاش کنم با اینکه دوست داشتم برم بغلش کنم حتی اگه ََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ پسم بزنه ( آلیا میره مرینت رو بغل می کنه)
آلیا : می دونم برات سخته ولی آدرین اون دیگه عوض شده دیگه اون چیزی که تو فکر می کنی نیست، مرینت نمی خوام اینو بهت بگم ولی تو باید فراموشش کنی اون چند سال دیگه، چند ماه دیگه یا چند هفته دیگه ازدواج می کنه
الان هیچ کدوم از ما دیگه برای آدرین مهم نیستیم ما فقط مزاحم های زندگی آدرین بودیم
مرینت با گریه : آره ولی هق هق من نمی تونم فراموشش کنم آلیا من نمی تونم برای فراموش کردنش زمان نیاز دارم، همه چی منو یاد آدرین می ندازه هق
آلیا : تو بهترین دوستمی من همه جوره بهت کمک می کنم شاید نتونی فراموشش کنی ولی بهت کمک می کنم که فراموشش کنی برای همیشه
...................
آدرین : آیریس گیر داده بود بیاد خونمون و امروزم هم به زور قرار بود بیاد، اه من همون تو دانشگاهم نمی تونم تحملش کنم دیگه چه برسه بخواد بیاد خونمون چند دقیقه پیشم زنگ زد گفت تو راهه آخ چقدر حال میده وسط راه تصادف کنه بره تو کما دیگه هم در نیاد منم بر می گردم پیش مرینت
امیلی : آدرین گفت اون دختره عجوزه قراره بیاد اینجا یعنی دلم می خواد با همون دمپایی هایی که آدرین رو دنبال می کنم این دختره هم بزنم یا تو غذاش چیزی بریزم مسموم بشه وای حتی تصور کردنشم حال میده ، داشتم تو تصوراتم دختره رو می کشتم که صدای زنگ در اومد حتما همون عجوزس، رفتم درو باز کردم عجوزه خانم اومد تو
آیریس با ناز و عشوه : وای سلام شما حتما باید مامان آدرین باشین
امیلی : نه من قاتلتم ( اینو یواش گفت که کسی زیاد چیزی نشنید)
آیریس : چیزی گفتین
امیلی : نه بیا تو عجوزه یعنی عزیزم
برای پارت بعد 12 لایک و 16 کامنت
خدافظ