عشق شکسته

ᴘᴀʀᴋ ᴛᴀᴅᴀᴇɪ ᴘᴀʀᴋ ᴛᴀᴅᴀᴇɪ ᴘᴀʀᴋ ᴛᴀᴅᴀᴇɪ · 1402/04/09 15:29 · خواندن 2 دقیقه

پارت ¹

مرینت:حوصلم سر رفته بود،گفتم یکم برم بیرون قدم بزنم تا حوصلم جا بیاد

رفتم از خونه بیرون،همینطوری داشتم قدم میزدم تا اینکه کلویی خانم جلوی چشمم ظاهر شد،گفتم:به به موزی خانم اومده تا منو دوباره فشاری کنه.

کلویی:آهای دختره ی نونوا موزی خودتی میخواستم یه چیزی بهت بگم بیشور

مرینت:چیه دوباره میخوای چرت و پرت بهم بگی؟

کلویی:نخیرم میخواستم بگم که‌ پدر آدرین به آدرین اجازه نمیده که بیاد به پارتی بزرگ پاریس و آدرین هم حق نداره باتو در آینده ازدواج کنه و با من ازدواج میکنه

ها ها ها ها بسوز مرینت نونوا بدبخت

مرینت:هه هه هه تا دلت میخواد بخند بعدا می‌بینیم که آدرین در آینده با تو موزی ازدواج میکنه یا من

کلویی:خو معلومه با من ازدواج میکنه:/

مرینت:اه کلویی برو حوصله ندرم خدافظ

بلاخره کلویی موزی راه شو کشید و رفت بعدش هم من به فکر فرو رفتم 

رفتم خونه و به آلیا زنگ

بیب

بیب

بیب

آلیا:الو

مرینت:الو

آلیا:الو سلام مرینت خوبی؟

مرینت:نه اونقدر

آلیا:چرا مری چیشده؟

مرینت:هیچی حوصلم سر رفته یود رفتم بیرون یکم قدم بزنم تا اینکه کلویی اومد جلوم و گفت پدر آدرین به آدرین اجازه نمیده که بیاد به پارتی بزرگ پاریس

آلیا:وا!چرا؟

مرینت:نمیدونم ولی بعدش کلویی گف که من قراره با آدرین ازدواج کنم

آلیا:مری جونم به حرفای این کلویی شاسکول اهمیت نده اون حتا هم در آینده نمیتونه یک انگشت آدرین هم لمس کنه نگران نباش مری جونم

مرینت:آلیا مرسی ولی خواهشی ازت دارم!یکم دلم گرفته میشه بیای پیشم مو امشب خونه ی ما بخوابی؟

آلیا:چرا که نه حتما میام

مرینت:مرسیی دوست دارم خدافظ

آلیا:خدافظ مری جونم

آلیا:لباس پوشیدم مو لباس خونگی مو گذاشتم تو کیفم و رفتم به خونه ی مرینت

مرینت:آلیاااا چقد زود اومدی

آلیا:من هر روز انرژی ژا میخورم مری به خاطر همین سریعم

مرینت:آلیا هی حرف های خنده دار میزد و منم از خنده غش میکردم و اینکه کم کم حرف های کلویی داشت از ذهنم می‌پرید تا اینکه........

پایان پارت ۱باییییی

پفففف