
نجات زمین P42

سلام به همگی لطفا اول پارت های قبلی زو بخونید تا در جریان داستان باشید ممنون
بریم ادامه مطلب
اونا منتظر موندن تا شورشیا کارشون رو شروع کنن بعد از چند دقیقه چند نفر از چادشون بیرون اومدن درست مثل قبل نقاب داشتن وارد یکی از چادر ها شدن اون چادر خالی بود وقتی فیلیکس این رو دید باورش نمیشد از این کار شورشیا خائن رو شناخت شورشیا از چادر اومدن بیرون و پیش رئیسشون رفتن و ماجرا رو گفتن فیلیکس علامت پایان عملیات رو داد همه دور فیلیکس جمع شدن.
ماریوس:چرا نزاشتین ادامه بدیم؟
کاپیتان گیاه(ساشا)اومد و سلام کرد فیلیکس با نگاه ناراحت و عصبانی بهش میندازه.
فیلیکس:چرا خیانت کردی؟
همه تعجب کردن از این حرف ساشا صمیمی ترین دوستش بود.
ساشا ترسید و گفت:من..منظورتون چیه؟
فیلیکس:سعی نکن من رو گول بزنی من به همه گفتم که من داخل یک چادرم و اون شورشیا دقیقا رفتن به چادری که به تو گفته بودم اما چرا؟ تو صمیمی ترین دوست من بودی با هم بزرگ شدیم با هم به زمین اومدیم و با هم المانتس رو بنا کردیم چرا می خواستی من رو بکشی؟
ساشا:من نمی خواستم تو رو بکشم.
فیلیکس:پس چرا؟
ساشا:جوابش خیلی راحته انتقام.
فیلیکس:انتقام ارزش نابودی من رو داره؟ خیلی در باره انتقام حرف زدیم اما فایده نداره ما نمی تونیم انتقام بگیرم.
چند سال پیش مریخ
سرپرست بچه ها:فیلیکس و ساشا رو بیاین باید بریم.
فیلیکس:من نمی خوام به زمین برم.
سرپرست:خفه شو پس داخل این چند سال بهتون چی یاد دادم؟ هر کس که به زمین میره داره تلاش می کنه تا بشر رو نجات بده این کار شرافت مندانه دی هست.
ساشا:اگر انقدر کار شرافت مندانه ای هست چرا خودشون نمیدن زمین این برای ما بیشتر شبیه شکنجه هست.
سرپرست وقتی این حرف ها رو شنید عصبانی شد و اونا رو حسابی کتک زد و به زور سوار فضا پیما کرد وقتی به محل اهدای گوی رسیدن به هر دوی اونا دو گوی خاص رسید و چند تا سرباز اونا زو به آزمایشگاه بردن و زمانی که قدرت گویشون رو فهمیدن بهشون آموزش دادن البته اون آموزش ها چیز زیادی یادشون نداد بعد از اینها اونا به زمین فرستاده شدن اونا با تلاش خودشون داخل استفاده از گوی استاد شدن و بعد از یک سال از خودشون به زمین افراد زیادی رو جمع کردن و با کمک اونا شهری به اسم المانتس بنا کردن اون شهر سالها تحت حفاظت بود و هیچ هیولایی موفق به وارد شدن به اون نشده بود و یه جورایی نفوذ ناپذیر به نظر میومد و تا سالها با خیال راحت اونجا زندگی می کردن و ازدواج می کردن و بچه دار می شدن.
ساشا:فیلیکس بیا راهی برای برگشت به مریخ پیدا کنیم و از همه اونایی که ما رو با اینجا فرستادن انتقام بگیریم.
فیلیکس:چند بار دیگه هم در این مورد با هم حرف زدیم این کار خیلی سخته و یه جورایی نشدنی.
ساشا:اما..
فیلیکس:دیگه نمی خوام در مورد این چیزی بشتوم.
همینطور اونا به زندگی ادامه می دادن تا اینکه هیولا ها بالاخره تونستن وارد المانتس بشن و اونجا رو نابود کنن.
زمان حال
ساشا:دیگه برام مهم نیست اگر تو به فک انتقام نیستی من حاکم میشم و از همه اونا انتقام میگیرم.
اول باید من رو بکشی تا بتونی حاکم بشی.
ساشا:دیگه برام مهم نیست هر کاری می کنم.
تمام افراد هر دو گروه برای جنگ جمع شدن.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘