new world 🌍p14
........
رایلی : مرینت بنظرت کدوم یکی از لباسامو بپوشم؟
مرینت : بنظرم اون لباست رو بپوش ( لباس رایلی : یه لباس صورتی که آستین هاش حلقه ای هستش و شلوارک لی با کتونی سفید موهاشم بافته)
مرینت : رایلی لباسش رو پوشید خیلی بهش می یومد
رایلی : خوب شدن؟
مرینت : خیلی خوشگل شدی
رایلی : ممنون
مرینت : بیا بریم تا همون دوستم که بهت گفتم خیلی اخلاقش شبیه تو هستش گوشیمو نترکونده
رایلی با خنده : باشه
مرینت : رفتیم پایین از مامان رایلی خدافظی کردیم و بعد رفتیم ، که دیدم گوشیم داره زنگ می خوره نگاه کردم دیدم آلیاس جواب دادم...
آلیا ببا داد : الووو سه ساعته کجایی پاهام درد گرفت انقدر اینجا وایسادم
مرینت : الان می یایم داریم تاکسی می گیریم
آلیا : زود باش تا یک ربع دیگه نیای میرم
مرینت : باشه انقدر داد نکش َََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ کر شدم
آلیا : می کشم تا بفهمی باید زود بیای ( و بعد قطع کرد)
رایلی : راست می گفتی به غیر از گوشیت خودتم ترکوند
مرینت : آره آلیا اینطوریه ولی خیلی باحاله
رایلی : پس من می خوام زودتر باهاش آشنا بشم
مرینت : بالاخره تونستیم تاکسی بگیریم ، سوار شدیم کمتر از یک ربع به آلیا رسیدیم
آلیا : اه بالاخره رسیدین
مرینت : آره بالاخره رسیدیم
رایلی : امم سلام تو باید آلیا باشی، من رایلی هستم
آلیا : سلام خوشبختم رایلی
مرینت : شما دوتا اخلاقتون خیلی شبیه همه ( الان تو کافه نشستن)
مرینت : بعد از اینکه آلیا و رایلی کامل باهم آشنا شدن تو فکر این بودم که از آلیا بپرسم آدرین اخلاقش چجوریه و ازش پرسیدم
مرینت : آلیا آدرین اونجا چیکار می کنه و خب اخلاقش با شما چجوریه
(آلیا نفس عمیق می کشه و میگه)
آلیا : تو هنوز بهش فکر می کنی؟
( مرینت ناراحت سرش رو به معنی آره تکون میده)
آلیا : و هنوز دوسش داری
مرینت : نمی تونم فراموشش کنم من هنوز دوسش دارم نمی دونم چجوری فراموشش کنم
رایلی : درکت می کنم منم هنوز نتونستم دوست پسرم رو فراموش کنم
آلیا ببا تعجب : رایلی تو هم همچین اتفاقی برات افتاده؟
رایلی : آره ولی نمی خوام راجبش حرف بزنم
مرینت : اوه چه بد
رایلی : نه اشکالی نداره
آلیا : اگه خواستی می تونی به ما اعتماد کنی
رایلی با لبخند : ممنون
آلیا : خب راستش مرینت آدرین ررفتارش کلا تغییر کرده و.......
مرینت : بقیه حرف آلیا موند بخاطر اینکه یه شرور حمله کرد
..............
آدرین : تو خونه نشسته بودم و فکر می کردم چیکار کنم که آیریس ولم کنه، و به این فکر می کردم که شاید بتونم لیدی باگ رو ببینم اگه لیدی باگ رو ببینم یعنی همون مرینت رو دیدم اینجوری می تونم یکم باهاش حرف بزنم
یهو دیدم یه شرور زد برج ایفل رو نصف کرد
از این خوشحال شدم که شاید بتونم مرینت رو ببینم پس سریع تبدیل به کت نوار شدم و رفتم
که دیدم................................
برای پارت بعد 15 لایک و 17 کامنت
خدافظ